تشكيلات بالنده و آموزشهاي تازه، فصلي از كتاب خورشيد ماندگار



آسمان پر از خون كبوتر شد؛
و من اين را در ستاره اي ديدم
كه از بازوانت روئيد.
گم نمي شود صداي تو در گلوهاي من.


ديگر نمي شود بعد از تو
 آن پرنده را فراموش كرد
كه در صبح روز هول
آوازش را با آيه اي از خون آغازيد.

راهي كه آغاز شده بود شروع راهي بود از صفر مطلق. رهنوردان اين راه بايستي كار خود را با اتكا مطلق به‌خود و تجربيات به‌دست آمده از مبارزات گذشتة ميهن خودشان آغاز كنند. البته از آنجا كه «انقلاب» يك علم است بنابراين خصلت جهان ‌شمول دارد و ناگزير بايستي از تجربيات انقلابهاي ديگر در سرزمينهاي ديگر سود برد. اما به‌كار گرفتن تجربيات ديگران امري است و الگوسازي امري ديگر. الگوسازي تهديدي است كه پيشتازان و پيشگامان هرانقلابي با آن مواجه هستند. بنابراين محمد حنيف‌نژاد بايستي به‌طور مشخص در سه زمينة تشكيلات، استراتژي و ايدئولوژي راه جديد را آغاز مي‌كرد. چيزي كه جنبش ملي در هر سه زمينة آن بسيار نيازمند بود.
تنها تجربة اثبات شده اين بود كه با الگوي تشكيلات علني سالهاي گذشته، با استراتژي سازشكارانه و انحرافي و ايدئولوژي ارتجاعي و عقب مانده از زمان و يا ايدئولوژي پيش‌ساخته و الگوبرداري شده هيچ كاري نمي‌شد كرد. در اين زمينه حنيف‌نژاد ترديدي نداشت. گامي ‌البته بسيار مهم كه سد زمان را مي‌شكست و جنبش و پيشتاز را در مدار جديدي از انقلابيگري قرار مي‌داد. تشكيلات بالنده جديد طبعا از يك خواستگاه طبقاتي و با اصول و پرنسيب‌هاي متفاوت با گذشته مي‌ توانست شكل بگيرد. قوانين عام تشكيلات انقلابي كه دستاورد مبارزاتي انسانها در تاريخ مبارزه ضداستثماري خود بودند(همچون سانتراليسم دموكراتيك، انتقاد و انتقاد از خود و...) در اين تشكيلات بالنده جاي خود را داشت، اما اين، فقط آغاز كار بود.
مسعود رجوي در يك از سخنرانيهاي خود با اشاره به‌رودررويي تاريخي پيشتازان راه نوين مبارزه با فرصت‌طلبان و سازشكاران حرفه‌يي آن ايام، گفته‌است: ‌«در زمان شاه هم در يك ‌طرف بنيانگذاران مجاهدين و چريكهاي فدايي بودندكه رو‌در‌روي سياسي‌كاران و دارالتجاره‌هاي آن‌روزگار، با اپورتونيسم و رفرميسم مرزبندي مي‌كردند. يعني وقتي امثال حزب توده و بقاياي جبهة ملي بعداز 6بهمن41 (رفراندوم انقلاب سفيد شاه) و خرداد42، بازهم از سياسي‌كاري و مبارزة قانوني و... دم مي‌زدند، پيشاهنگان انقلابي، سازمان مجاهدين و سازمان چريكهاي فدايي را بنياد گذاشتند. بله، امثال حنيف‌نژاد، سعيد محسن، بديع‌زادگان، جزني، احمدزاده، پويان و پاك‌نژاد پرچم مقاومت انقلابي را برافراشتند و مرزهاي جنبش و ضدجنبش را با خونهاي پاك خود با درخشش تمام ترسيم كردند.»(1)

به‌راه انداختن تشكيلاتي پولادين كه بتواند در برابر توطئه‌هاي ساواك و تور پليسي رژيم، خود را حفظ كند و گسترش يابد كاري بسيار دشوار بود. اما دشمنان اين راه كه به‌مثابه سنگها و سدهاي راه، جلو حركت را مي‌گرفتند تنها ساواك و دستگاه پليسي حاكم نبودند. همان‌طور كه مسعود رجوي اشاره كرده است، تشكيلات الزاماً مخفي جديد، با مدعياني روبه‌رو بود كه به‌دلايل مختلف با اصل كار تشكيلاتي مخالف بودند.
بد نيست در اين زمينه به‌يك مورد اشاره كنيم. مهندس بازرگان در خاطرات خود مي‌نويسد: «(در سال 1321) درد اصلي مملكت را در نداشتن تشكيلات حزبي و ايدئولوژي‌ها نمي‌دانستم. بلكه به‌معتقدات فكري و تربيت معنوي و تدارك شخصيت اهميت مي‌دادم»(2) او هم‌چنين با وجود اين كه علت اول شكست نهضت مقاومت را بعد ازكودتا «عدم تهيه تداركات لازم وكافي براي اجراي برنامه‌ها، كه معلول ضعف تشكيلاتي نهضت بوده است» و علت دوم و سوم را «نداشتن تجربيات كافي كادرها و افراد در مبارزات مخفي» و « آشنا نبودن مردم به‌اهميت كار دستجمعي و تشكيلاتي» بيان مي‌كند( صفحه 339) اما در بحبوحه درگيريهاي نهضت مقاومت در سال1334 مي‌نويسد:‌«درد ايران، نه با تشكل حزب سياسي حل مي‌شود ونه با روي كار آمدن يك دولت ملي از طريق اكثريت درمجلس و يا تحميل تصادفات سياسي و آسماني» (صفحه 330) وي در مورد اين كه چه بايد بكنيم مي‌نويسد: ‌«در چنين شرايطي فعلاً‌ بايد خود را به‌طور عملي براي فعاليتهاي اجتماعي تربيت كنيم» ملاحظه مي‌كنيم كه مهندس بازرگاني كه در آن ايام يكي از اركان و پايه‌هاي مبارزه بوده است داراي چنين بينشي نسبت به‌تشكيلات است. او و تمام سران جبهه و نهضت، به‌علت ماهيت طبقاتي و مشي رفرميستي خودشان قادر نبودند يك تشكيلات انقلابي را راه‌اندازي و اداره كنند. تربيت تشكيلاتي آنان بيشتر هيأتي و علني بود و با كار مخفي مطلقا نمي‌خواند. در حالي كه تشكيلات جديد الزامات خاص خود را داشت. معيارهاي جديدي را براي عضوگيري عرضه مي‌كرد و قوانين و ضوابط كاملاً نويني را اجباراً تحميل مي‌كرد.
تشكيلات جديد علاوه برمخفي بودن بايستي داراي اعضاي حرفه‌اي مي‌بود. اين اصول محدودة كار را بسيار تنگ و دشوار مي‌كرد.

حنيف‌نژاد در عين حال كه براي يافتن ياراني استوار به‌هر محفلي سرمي‌زد و با هر مدعي سياستي رابطه برقرار مي‌كرد، تكيه‌اش را برعضوگيري جواناني قرار داد كه نسل بعد از 15خرداد بودند. روشنفكران مذهبي در دانشگاهها اولين قشري بودند كه زمينة مناسبي براي عضوگيري داشتند.
احمد حنيف‌نژاد دربارة ‌روش برادرش در بحث و جذب افراد مي‌گويد:‌«محمد براي جذب افراد، هيچ‌گاه با آنها صرفاً بحث نظري نمي‌كرد، بلكه آنها را به‌جامعه‌گردي ترغيب مي‌كرد يا خودش فرد مورد نظر را به‌مناطق مختلف شهر و روستا نظير كارگاههاي اطراف شهر مي‌برد و واقعيتهاي اجتماعي را به‌طور عيني به‌او نشان مي‌داد و سپس او را در مقابل اين پرسش قرار مي‌داد كه در قبال اين وضعيت چه بايد كرد؟
در بحثها هم شيوه‌اش اين بود كه طرف مقابل را در مقابل سؤالهايي قرار دهد و او را با مسائل موجود روبه‌رو كند، هيچ‌وقت نظر خودش را تحميل نمي‌كرد، مي‌گذاشت تا فرد خودش به‌ نتيجه برسد«.
اما عضوگيري به منزلة پايان كار نيست. راهي تازه آغاز مي‌شود كه دشوراي‌هاي خاص خودش را دارد. پس از عضوگيري نيز برخوردهاي حنيف آموزنده و انقلابي است. احمد در ادامة خاطرات خود مي‌گويد:‌«برخوردهاي ساده و بي تكلف او چه درمحافل و چه در خانه‌هاي جمعي معروف بود.يكبار در تبريز، به‌محض ديدن يك بي‌دقتي از يكي از نفرات بلافاصله به‌او انتقاد كرد و گفت: ”نبايد از اشكالات جزيي گذشت. چون اين موارد حتمأ دركارهاي ديگرهم بارز مي‌شود. امروز يك اشكال كوچك است، ولي فردا سلاح خود را از دست خواهيد داد. يعني به‌اشكالات بايد در جريان و پروسة آنها نگاه بكنيد و بتوانيد سمت و سوي حركتشان را درست تشخيص بدهيد تا بتوانيد جلوي ضربات را بگيريد”. جلسه دوم وقتي ديد وضعيت خانه به‌هم ريخته و بي نظم است. گفت: ”اول خانه را مرتب كنيد بعد كلاس را شروع مي‌كنيم”. نيمساعت به‌صورت جمعي كارها را انجام داديم و او بعد از نظم و نظام دادن به‌وضعيت خانه، نشست را شروع كرد«.
احمد همچنين دست روي نكته ديگري مي‌گذارد و مي‌گويد: ‌«در برابر اشتباهات مي‌گفت با زور چيزي حل نمي‌شود بايد كاري كرد كه فرد با انگيزه دروني كار را انجام دهد. بنابراين انتقادهاي سازنده او طوري بود كه ذهن را فعال مي‌كرد«.
محمود حسيني يكي از ديگر از مجاهدين آن سالها كه خاطراتي از محمد حنيف دارد نمونة مشابهي را ذكر مي‌كند كه خواندني است: «در برخورد با اشكالات كار مطلقاُ فردي برخورد نمي‌كرد. از هر اشكالي سعي مي‌كرد بهترين و بيشترين آموزش و تجربه را بگيرد. اين جمله را بارها از او شنيده بوديم كه از ”هر گرم شكست بايد خروارها تجربه آموخت«”
جواد برايي از مجاهديني است كه در سالهاي 46ـ47 به‌سازمان پيوسته و برخوردهاي نزديكي با حنيف‌نژاد داشته است. او در خاطراتش مي‌گويد: ‌«قاطعيت، صراحت در برخورد و از كنار اشكالات به‌سادگي نگذشتن، از ويژگيهاي بارز كار محمدآقا در تشكيلات بود. در سال49، محمدآقا به‌شيراز آمد و نشستي با لاية اول شاخة شيراز سازمان گذاشت. در وسط بحثهاي سياسي و ايدئولوژيك، يكي از بچه‌ها براي انجام كاري به‌بيرون رفت. موقع بازگشت چند دقيقه‌يي هم به‌باغچه‌آب داد. محمدآقا ادامة بحث را متوقف كرد و گفت به‌اين برادر نگاه كنيد كسي كه با ‌نشست تشكيلاتي اين‌گونه برخورد مي‌كند و خودش را با آب دادن به‌باغچه سرگرم مي‌كند، به‌درد مبارزه نمي‌خورد. ‌اگر هم در سازمان بماند حتماً مسأله‌ساز خواهد بود. او را صدا زديم. تنظيم او با نشست، موضوع يك‌بحث انتقادي شد. محمدآقا به‌سادگي از كنار آن نگذشت و با او قاطعانه برخورد كرد. آينده نشان داد همين فرد هم به‌دامان اپورتونيستها غلتيد، هم مبارزه را كنار گذاشت و هم در رژيم شاه و شيخ به‌پست و مقامي‌رسيد. ‌اين برخورد براي ما يك‌آموزش پراتيك و تجربي بود«.
جواد برايي در ادامة اين نمونة آموزنده مي‌گويد:‌ «بعضي وقتها احساس مي‌كردم روحيه و خلقيات محمدآقا مقوله‌هاي متضادي هستند كه نمي‌شود آن را در يك‌نفر جمع كرد. در فضاي نشستهاي سازماني قاطع، تيز، صريح، سختگير بود. ذره‌يي از اشكالات و انتقادات نمي‌گذشت. در اين‌گونه موارد هيچ ملاحظه‌يي نمي‌كرد. در اين موارد به‌قدري جدي بود كه احساس مي‌كردي خشن برخورد مي‌كند. اما همين آدم وقتي از فضاي نشست و فضاي جدي كار خارج مي‌شد بسيار مهربان، با عطوفت، شاداب، سرزنده، بذله‌گو و شوخ بود. مثلاً در همين مورد «آب دادن به‌باغچه وسط نشست» بعد از يك بحث جدي انتقادي، اول به‌آن فرد گفت برو باغچه‌ات را آب بده به‌نشست نيا. اما بعد از پايان نشست، گفت تشكهاي ابري را بياوريد و شروع كرد با همان فرد كشتي گرفتن و شوخي كردن«.
او نمونة ديگري ذكر مي‌كند كه در شرايط مبارزاتي آن روزگار معناي خاصي داشت: «برخورد قاطع با اشكالات افراد و تغيير آنها از همان لحظه‌يي كه اشكال بارز مي‌شد، يكي از ويژگيهاي برخورد انتقادي محمدآقا بود. تأثير انتقادهاي او روي فرد به‌شكلي بود كه ديگر آن انتقاد تكرار نمي‌شد. مثلاً به‌ما مي‌گفت چريك بايد 45كيلومتر را مستمر در كوه و شرايط سخت راهپيمايي كند. هروقت به‌تهران مي‌آمديم بايد مسير توچال، شهرستانك تا جادة چالوس به‌سمت درياچة سد كرج را طي مي‌كرديم. يكبار در يك‌جمعة باراني، از صبح ساعت4 تا 8شب، يعني 16ساعت كوهپيمايي داشتيم. خسته و كوفته به‌پايگاهمان در خيابان بلوار رسيديم. يكي از بچه‌ها لباسش را درآورد در كنار اتاق گذاشت. محمدآقا لباس را برداشت و از پنجرة اتاق كه در طبقة آخر ساختمان بود، به‌داخل حياط پشت پرتاب كرد. آن برادر مجبور شد كه برود لباسهايش را بياورد. محمدآقا نشست انتقادي گذاشت و گفت كسي كه لباسش را در محل مشخص‌شده نمي‌گذارد، فردا سلاحش را هم در گوشه‌يي مي‌اندازد و مي‌رود و آن را از خود جدا مي‌كند.»

تأثير خودبه‌خودي يك زندگي مستمر تحت ضوابط سفت و سخت مبارزاتي براي حفظ يك تشكيلات مخفي از انسان موجودي «خشك و بي‌عاطفه» مي‌سازد. اما حنيف در عين حال كه در رعايت مسائل امنيتي و ضوابط تشكيلاتي بسيار قاطع و سرسخت است بسا بيشتر با محبت و فروتن و مهربان است. جواد برايي در ادامة خاطرات خود مي‌گويد:‌«يكبار با او به‌كوهنوردي رفته بوديم، شهيد اصغر بديع‌زادگان هم بود. وقتي از قلة توچال به‌سمت شهرستانك رفتيم به‌جاي خلوتي رسيديم كه ديگر كسي نبود. در كنار جوي آب براي نهار و نماز متوقف شديم. محمدآقا پيراهنش را به‌دور كمرش بست و شروع كرد به‌شوخي كردن با بچه ها و پاشيدن آب روي آنها و دويدن به‌دنبالشان. آدم احساس مي‌كرد چقدر به‌او نزديك است، مثل اين بود كه اين محمدآقا با آن محمدآقاي در فضاي كار و مسئوليت و نشست، دو نفر هستند. اما واقعيت اين بود كه يك نفر بودند. كسي كه قلب همة ما را ربوده بود«.
محمد سيدي كاشاني خاطره ديگري نقل مي‌كند كه قابل توجه است. وي مي‌گويد: «تا سال47، هر عضو مجاهدين فقط مسئولش را مي‌شناخت تا درصورت رخ دادن هرحادثه احتمالي سازمان در امان بماند. يك روز جمعه مثل جمعه هاي ديگر، با شهيد علي اصغربديع زادگان به كوه رفتيم، در آبشار دوقلو نشستيم تا كمي‌خستگي در كنيم، با اشاره او رفتيم يك گوشه دنج. آنجا ديدم محمد آقا سنگين و آرام نزديك مي‌شود همراه با 2-3 نفر ديگر. چند دقيقه بعد شهيد سعيد محسن با چند نفر ديگر رسيدند. براي اينكه جلب توجه نكنيم، از روبوسي خود داري كرديم. دورهم نشستيم، من هيچ يك از آن برادران را ، به غير از سعيد، نمي‌شناختم، محمد آقا شروع به صحبت كرد و گفت ما تا امروز تو سازمان يك چيز كم داشتيم. داشتيم ولي نه آنطور كه بايد. هركس تنها با مسئولش و هر مسئولي فقط با تحت مسئولينش رابطه تشكيلاتي و رابطه عاطفي داشت. مي‌خواهيم عشق و عاطفه بين بچه‌ها را سازماني كنيم و در همه جاي سازمان و در همه تار و پودش جاري و ساري كنيم، چون اين است كه در شرايط سخت سازمان را حفظ مي‌كند، و لازمة چنين چيزي مقدمتا اين است كه بچه‌ها تا آنجا كه امكانش هست با همديگر آشنا بشوند. با هم كوه بروند و برنامه‌هائي از اين قبيل داشته باشند. ما از آشنائى بچه‌ها با همديگر، ريسك امنيتي را بالا مي‌بريم؛ اما اين رابطة عاطفي، سودش براي سازمان خيلي بيشتر است. و اگر ضربه‌يي هم بخوريم با همين سلاح، به‌سرعت ترميمش مي‌كنيم»
يكي از ويژگيهاي آموزشهاي حنيف جاذبة عميق آنها براي شنوندگان و مخاطبان اوست. اين ويژگي البته نشان از ايمان خلل‌ناپذير خود حنيف بود. يعني سخني بود كه از دل برمي‌آمد و ناگزير بر دل مي‌نشست و مخاطب را مسحور مي‌كرد. مهدي خدايي‌صفت مي‌گويد:‌«حنيف پيچيده‌ترين بحثها را با مثالهاي ساده از زندگي روزمره و ملموس خودمان زنده مي‌كرد. درميان صحبتهايش لحظاتي مي‌گذشت كه هيچ‌كس حتي پلك هم نمي‌زد و بارها استكان چاي در دستهايمان سرد و فراموش مي‌شد. يادم هست كه در اولين نشست تيممان وقتي او خداحافظي كرد و رفت، مدتي ما سه نفر بي‌حركت فقط به‌همديگر نگاه مي‌كرديم و بعد آهسته از هم مي‌پرسيديم كه راستي او كيست؟ و اين حرفها را از كجا مي‌زند؟ و اصلا جريان ازچه قرار است؟ لحن كلام و اصطلاحاتش به‌زودي وارد فرهنگ روزمره ما شد«.
احمد حنيف‌نژاد مي‌گويد: ‌«سال49 براي فعال كردن چند نفر از بازاريها به‌تبريز آمده بود. به‌خانه تيمي ‌ما آمد. چون مسئولمان به‌تهران رفته بود خود محمد با ما كلاس گذاشت. آن روز اولين روزي بود كه با من نشست رسمي‌گذاشت. در اين نشست سورة قيامت را تفسير كرد. در تمام لحظات، من محو او بودم و او آدم را با خود مي‌برد. آن‌چنان حرف مي‌زد كه انگار مفاهيم را با حواس خود لمس مي‌كند«.
محمود حسيني خاطره‌يي خواندني در اين مورد دارد و مي‌گويد: «يك روز نشست هفتگي تيم ما در خانة ما تشكيل شد. از من پرسيد آيا غذا مي‌تواني تهيه كني؟ گفتم كته مي‌توانم بپزم، ماست هم داريم. گفت همين كافي است برو درست كن. به‌آشپز خانه رفتم و در يك قابلمه برنج گذاشتم. آشپزخانه از اتاقي كه در آن نشست گذاشته بوديم دور بود. به‌ذهنم زد اگر نشست شروع بشود ممكن است فراموش كنم. مترصد بودم كه بعد از يكساعت سراغ آن بروم. اما بعد از شروع نشست چنان محو بحثهاي محمد آقا شديم كه من اصلا غذا را فراموش كردم. يك مرتبه متوجه بوي دود شدم كه تمام خانه را برداشته بود. مجدداٌ قابلمه ديگري بار‌ گذاشته و برگشتم. اين بار به‌خودم گفتم حواسم را بيشتر جمع مي‌كنم، اما مدتي نگذشته بود كه ديدم باز بوي دود مي‌آيد. قضيه تكرار شده بود. صحبتهاي محمد آقا چنان من را با خود برده بود كه باز يادم رفته بودم به‌موقع به‌كته‌يي كه درست كرده بودم سر‌بزنم«

كليه كساني كه با حنيف برخورد داشته و در كلاسهاي آموزشي او شركت داشته‌اند بر روي يك نكته ديگر نيز دست مي‌گذارند. آموزشهاي ايدئولوژيك حنيف منحصر به‌بحثهاي نظري نبود. بلكه او در پهنة آموزش آن‌چنان توانمند بود كه مي‌توانست ابتدايي‌ترين مسائل را تبديل به‌يك مبحث آموزشي بكند و اتفاقاً در اين مورد نيز تأكيد داشت. به‌طوري كه بسياري از مجاهدان آن دوران خاطره‌يي از برخوردهاي حنيف در اين مورد دارند. محمود حسيني مي‌گويد: ‌«اين طور نبود كه يك چيزهايي را مبارزه بداند و يك چيزهايي را نه. در نظر محمد‌آقا همة كارها مبارزه بود. بستگي به‌اين داشت كه ما چگونه برخورد كنيم. وقتي وارد هر خانه‌يي مي‌شد نسبت به‌همه چيز آن احساس مسئوليت مي‌كرد و كوچكترين چيز را به‌يك مسأله آموزشي تبديل مي‌كرد. يك روز زمستان بود. بچه‌ها آمدند و نشست خواست شروع بشود. محمد آقا متوجه شد كه قسمتي از فتيله بخاري علاءالديني كه براي گرم شدن اطاق آورده بودم زرد مي‌سوزد. گفت وسيله تميز‌كننده فتيله را بياور. نمي‌دانستم كجا است. هر چه گشتم آن را پيدا كنم نتوانستم. جستجو به‌درازا كشيد. اما محمد آقا هم كوتاه نمي‌آمد. وقتي گفتم پيدا نمي‌كنم؛ گفت پس برو قيچي بياور. رفتم قيچي آوردم. بخاري را باز و فتيله را با دقت قيچي و صاف كرد. با حوصله تمام كليه قسمتهاي اطراف فتيله را باز و تميز كرد. به‌طوري كه ديگر بخاري از تميزي برق مي‌زد. بعد نشست را شروع كرد«
احمد حنيف‌نژاد خاطرة ديگري نقل مي‌كند: «قبل از سال50 يكبار يكي از بچه‌ها يك سلاح (كلت) به‌دست آورده بود. با خوشحالي آن را نزد محمد آورد. آن روزها سلاح براي ما خيلي جاذبه داشت و وسوسه‌انگيز بود. محمد خيلي زود تشخيص داد كه جاذبة سلاح براي آن برادر يك جاذبة ماجراجويانه است. با اين كه سازمان به‌سلاح بسيار نياز داشت محمد تن به‌اين وسوسه نداد و آن را تبديل به‌يك بحث آموزشي كرد و در يك نشست، چپ‌روي و راست‌روي را به‌همة ما آموزش داد. او بيشترين آموزش را درصحنة عمل و روي فاكتهاي مشخص مي‌داد.محمد براي رسيدن به‌حقيقت يك موضوع، تمام راههاي ممكن را مي‌رفت به‌همين دليل وقتي به‌چيزي مي‌رسيد ديگر به‌مرحله ايقان رسيده بود و لذا قاطع برخورد مي‌كرد. هميشه سعي مي‌كرد پس از راهنمائي اوليه و نشان دادن عينيت مسأله، طرف مقابل را به‌فكر وادارد تا خودش پاسخ مشكل را پيدا كند«.
مهدي خدايي‌صفت خاطرة ديگري را نوشته است:‌«يك روز زمستان وقتي وارد پايگاه شديم ديديم سطلي كه براي كاغذهاي باطله گذاشته بوديم ريز‌ريز شده است. اول به‌ذهنمان زد كه نكند يك فرد غريبه وارد خانه شده باشد.ولي به‌زودي متوجه شديم كه محمدآقا خواسته به‌اين صورت درسي به‌خاطر خطايمان به‌ما بدهد. او بعدا گفت چرا با گذاشتن اين سطل درپايگاه خود لانه شيطان درست كرده‌ايد؟ چون به‌جاي اين كه مدارك سوزاندني را درجا از بين ببريد، آن را در اين سطل مي‌اندازيد وحداقل تا شب براي آن مهلت قائل مي‌شويد درصورتي كه ممكن است حادثه در همين ساعات اتفاق بيفتد و در يك بازرسي تصادفي ساواك همين سطل موجب لو رفتن سازمان گردد.
محمدآقا معتقد بود كه بهترين وقت آموزش حين عمل است و از آن مهمتر هنگامي‌است كه خطايي صورت گرفته باشد. او مي‌گفت با اشتباهات نبايد استاتيك برخورد كنيم! چون در آن صورت نمي‌توانيم درس بگيريم. مي‌گفت برخوردمان با اشتباه و خطا بايد ديناميك باشد. يعني هميشه آثار و عواقب يك خطا را در طي پروسه وتا نقطه انتهايش بررسي كنيم. وي توضيح داد كه في‌المثل درمورد همان سطل كاغذهاي سوزاندني، اين اشتباه ممكن است فقط يك‌بار در يك خانه تيمي‌ اتفاق بيفتد و حادثه‌يي هم رخ ندهد. اما اگر جلو اين برخورد ليبراليستي گرفته نشود، مي‌توان تصور كرد كه اشتباه به‌خانه‌هاي ديگر نيز سرايت كند و كافي است ساواك به‌يكي ازخانه‌ها شك كرده به‌آنجا بريزد و چنين سندي را پيدا كند. در اين صورت ابعاد فاجعه‌بار اشتباه ممكن است غير قابل جبران باشد. بنابراين با ديناميك ديدن مي‌توان ابعاد اشتباه را حدس زد وجلو آن را گرفت«.
نظير برخورد بالا را محمود حسيني در مورد يك اشتباه ديگر امنيتي خود نقل مي‌كند:‌ «سال49 براي ما بحث استراتژي را كردند و موقعيت سازمان را گفتند. يكي از محورهاي مهم در بحث استراتژي اين بود كه تا قبل از شروع اولين عمليات سازمان، كل سازمان بايد مخفي بماند.
در همان ايام وسيله تردد در سازمان عمدتاٌ موتور بود. يكي از ضوابط هم اين بود كه به‌دلايل امنيتي مدارك سازماني را نبايد در باربند پشت موتور گذاشت. يك روز تكي با موتور مي‌رفتم. ابتدا كيف مدارك را روي فرمان موتور گذاشته بودم. بعد ديدم احتمال تصادف هست. آن را در باربند گذاشتم. با يك دست رانندگي مي‌كردم و با يك دست ديگرم كيف مدارك را نگه داشته بودم. از پيج شميران به‌سمت ميدان امام حسين مي‌رفتم. درميدان امام حسين يكهو متوجه شدم كيف مدارك افتاده است. يك آن ياد بحثهاي استراتژي و....افتادم. گويي دنيا روي سرم خراب شد. بلافاصله به‌يكي از پايگاهها زنگ زده و موضوع را به‌يكي از مسولين گفتم و رفتم سراغ مدارك. با موتور راهي را كه آمده بودم را برگشتم. در راه از هركس سراغ مي‌گرفتم. نهايتا از يكي از پليسهاي راهنمايي كه در سر خيابان گرگان بود پرسيدم آيا يك كيف سياه رنگ نديده‌اي؟ گفت اينجا افتاده بود ما آن را به‌پليس داديم برو از پاسگاه پليس بگير. به‌پاسگاه پليس رفتم. از دور ديدم كيف آنجاست. گفتم كيفم را مي‌خواهم. پرسيد داخل آن چيست؟ گفتم كتاب آموزش زبان است. نگاهي به‌كتابها كرد اما چيزي نفهميد. كيف را برگرداند و خطر رفع شد. بعد از چند روز از بچه‌هاي مختلف مي‌شنيدم كه محمد آقا در تمام نشستهايش اين موضوع را مطرح كرده است. بدون اين كه اسمي ‌از كسي ببرد مسأله را طرح كرده و به‌همه گفته بود به‌عنوان تكليف هفته بروند روي آن فكر كنند. از همه خواسته بود پاسخ بياورند براي اين كه اين قبيل مسائل بار ديگر پيش نيايد بايد چكار كرد؟ از آن طرف من خودم را آماده برخورد و واكنش شديد سازمان به‌خاطر اين سهل‌انگاري بودم. هركس چيزي مي‌گفت. يكي مي‌گفت مدتي بايد قطع رابطه شود. يكي مي‌گفت بايد بدون مصرف آب و غذا به‌قلة‌ توچال برود و برگردد تا ديگر از اين اشتباهات نكند. بيشتر بچه‌ها هم نمي‌دانستند سوژه مربوطه من خودم هستم. از آنها سوال مي‌كردم به‌نظر شما با اين برادر بايد چكار كرد؟ خودم دچار دلهره شده بودم كه عاقبت موضوع چه خواهد شد. همه‌اش منتظر نشست آخر هفته بودم. اما وقتي نشست شروع شد با كمال تعجب ديدم كسي چيزي نگفت. با دلهره از بچه‌هاي ساير نشستها پرسيدم چي شد و در نشست شما چه تصميمي ‌براي آن برادر گرفته شد؟ يكي گفت در نشست آنها وقتي ما پيشنهادهاي خودمان را گفتيم، محمد آقا گفت اينها مسأله را حل نمي‌كند. بايد ببينيد ريشة اين كه نقض ضابطه مي‌شود چيست؟ بعد به‌جستجو در پايگاه پرداخته و 14مورد نقض ضابطه از همان پايگاه پيدا كرده بود. مثلاً راديو روي موج راديو ميهن‌پرستان مانده بود؛ در صورتي كه قراربود موج را بعد از گوش كردن عوض كنند. مقداري مدرك خارج جاسازي نگهداشته شده بود كه آن هم نقض ضابطه بود و يا يك بسته‌يي روي يكي از ميزها بود كه هيچ كس از افراد حاضر در پايگاه نمي‌دانستند داخل آن چيست
محمد آقا بعداً نتيجه گرفته بود كه هر كس بايد اهميت و جايگاه ضوابط را بداند تا آنها را نقض نكند«

البته صحبت كردن دربارة آموزشهاي حنيف‌نژاد سردراز دارد. بي‌ترديد او مربي و آموزگاري بزرگ و بي‌همتا بود. آموزگاري كه كادرهاي ورزيده‌اي را دامن خود پرورد. او همچنين علاوه برجاذبة بي‌همتايي كه در درون مجاهدين داشت مورد احترام شديد همة كساني بود كه مي‌شناختندش. اما بايستي از فردي كردن نقاط قوت چشم‌گير حنيف‌نژاد خودداري كرد. اين آموزشها چه در شكل و چه در محتوي نشان مي‌دهند كه تشكي
لاتي نوين با محتوايي نوين در پهنة مبارزات مردم ايران متولد شده‌است.
 منبع: اينجا
زيرنويسها:

(1) سخنان مسعود رجوي با شماري از هواداران مجاهدين- مندرج در نشريه مجاهد شماره371- 8دي76
(2)  صفحة244 كتاب 60سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس بازرگان در گفتگو با غلامرضا نجاتي - جلد نخست

(3) مهندس بازرگان در كتاب خاطرات خود تشكيل سازمان مجاهدين را يكي از رويدادهاي بزرگ و مهم تاريخ يكصد سالة ايران مي‌خواند. او در اين باره مي‌نويسد:‌«سازمان چريكي مجاهدين خلق ايران به‌وسيله سه تن ازاعضاي نهضت آزادي ايران، محمد، حنيف‌نژاد، سعيد محسن و علي اصغر بديع‌زادگان در شهريور1344 پايه‌گذاري شد. در آن موقع ما پس از محاكمه و محكوميت در دادگاه نظامي، در زندان بوديم و ازخبر تأسيس سازمان مخفي مجاهدين خلق به‌وسيله رهبران آن آگاه شديم» ( صفحه 382). اين مسأله البته نادرست است. زيرا تا زمان لو رفتن سازمان در سال50، هيچ يك از سران نهضت و ديگران از وجود سازمان با‌خبر نبودند. هرچند كه مي‌دانستند و يا حدس مي‌زدند كه امثال حنيف‌نژاد بيكار نيستند و فعاليتهايي دارند. اما اين مسأله با خبرداشتن از وجود سازمان متفاوت است.

بیانیه - اعدام در ایران را متوقف كنید!


٢٠٠٠ اعدام در دوران ریاست جمهوری حسن روحانی

حسن روحانی در تاریخ ١۹ آوریل ٢٠١۴ بطور علنی از اعدام ها حمایت كرد و گفت این اعدام ها «قانون خداست یا قانونی است كه مجلس تصویب كرده»
گزارش عفو بین الملل در ٢٣ ژوئیه ٢٠١۵ : از ژانویه تا ١۵ ژوئیه ٢٠١۵، ۶۹۴ نفر اعدام شده اند.از زمان تاسیس تئوكراسی حاكم بر ایران، ١٢٠ هزار نفر زندانی سیاسی اعدام شده اند از جمله ٣٠٠٠٠ زن و نیز  درسال ١۹٨٨ در دوماه ٣٠ هزار اعدام سیاسی بدنبال فتوای خمینی.
از زمانی كه حسن روحانی بریاست جمهوری رسید حدود ٢٠٠٠ نفر درایران اعدام شده اند. آمار اعدام در ایران نسبت به جمعیت بالاترین در جهان است و بیشترین اعدام شدگان نوجوانان می باشند. اعدام اقلیت های قومی و مذهبی نیز بطور زیادی افزایش یافته است. حسن روحانی در تاریخ ١۹ آوریل ٢٠١۴ بطور علنی از اعدام ها حمایت كرد و گفت این اعدام ها « قانون خداست یا قانونی است كه مجلس تصویب كرده»
عفو بین الملل در ٢٣ ژوئیه ٢٠١۵ گزارش كرد: ایران بین اول ژانویه تا ١۵ ژوئیه ٢٠١۵، تعداد ۶۹۴ نفر را اعدام كرده است. ...میزان چشمگیراعدام ها در نیمه اول سال، تصویر شرورانه ماشین دولتی در كشتار طراحی شده و به تایید قضاییه رسیده در ابعاد بزرگ را نشان می دهد....مقامات ایران باید ازاعدام صدها نفر بی توجه به حفاظت های بنیادین پروسه قانونی، شرم كنند.
از زمان تاسیس، تئوكراسی حاكم بر ایران ١٢٠ هزار نفر از ناراضیان سیاسی را اعدام كرده است. از جمله در تابستان ١۹٨٨، بدنبال یك فتوای مذهبی، طی چند ماه ٣٠ هزار زندانی سیاسی بخاطر آنكه حاضر نشدند عقاید سیاسی خود  را نفی كنند، قتل عام شدند. سازمان های مدافع حقوق بشر آنرا جنایت علیه بشریت توصیف كردند. كسانی كه مسئول این قتل عام بودند از جمله وزیر دادگستری كنونی دارای مناصب كلیدی در دولت حسن روحانی هستند.


دبیركل سازمان ملل در گزارش خود به شورای حقوق بشر در فوریه ٢٠١۵ نسبت به «تعداد فزاینده اعدام ها» در ایران ابراز نگرانی كرد و گفت كه سازمان ملل مستمر از رژیم ایران خواسته است كه به «اعدام ها خاتمه دهد». دبیركل ملل متحد بطور مشخص نسبت به اعدام های سیاسی ابراز نگرانی كرد.

گزارش زندان به سازمان مجاهدین خلق ایران، خاطرات رضا شميراني – قسمت اول

رضا شميراني از زندانيان سياسي هوادار سازمان مجاهدين خلق ايران و يكي از شاهدين قتل عام زندانيان سياسي در سال ۶۷ مي باشد كه خاطرات خود را به رشته تحرير در آورده است.
او در مقدمه خاطرات خود از زندان مي نويسد: 
همواره از نگارش خاطرات زندان واهمه داشتم. نمی دانم به خاطر سهل انگاری بود یا فرار از یادآوری دورانی سخت و زجرآور یا به خاطر ناتوانی از پذیرش مسئولیت بزرگی که خاطرات این دوران با خود به همراه می آورد؛ دورانی که کمتر کسی آن را دیده یا شنیده است.
از زندان که خارج شدم بارها «م. ر»؛ دوستی که همبندی دوران زندانم بود، مرا مورد بازخواست قرارداد که چرا قبل از فراموشی خاطراتم را  نمی نویسم. تا چندی پیش، باز از نگارش واهمه داشتم و از آن کار طفره می رفتم.
از زمان خروج از میهن تا کنون، مطالبی را که تحت عنوان «خاطرات زندان»  نوشته شده، کم و بیش، خوانده، یا در نگارش برخی از آنها به نویسندگانش کمکهای اطلاعاتی شایانی  کرده و دانسته ها و خاطراتم را  صادقانه در اختیارشان قرارداده ام. برخی از این نوشته ها، بیشتر به داستان فیلمهای هالیوودی شباهت دارد تا رخدادهای  زندان. حتی شماری از افرادی که نه زندان بوده اند و نه می دانند زندان چیست و در کجا قراردارد با هزاران فرسنگ فاصله از واقعیت، به خاطره نویسی از زندان روی آورده و در این زمینه قلم فرسایی کرده و احتمالاً به نان و نوایی هم رسیده اند.
در این نوشته ها اطلاعات غلط و دور از واقعیت بسیار است و نه تنها گره سؤالی را باز نمی کند بلکه در اذهان خوانندگان پرسشهای جواب ناگفتۀ بسیاری را هم باقی می گذارد که سودش به جیب رژیم جمهوری اسلامی می رود. ناگفته پیداست که در میان چنین آثاری خاطرات ارزشمند و تأمل برانگیزی هم وجود دارد که می تواند مورد استناد قرارگیرد و سندی باشد بر افشای نظام جنایت پیشه آخوندهای حاکم بر ایران.
خاطرات یک زندانی زمانی می تواند موثّق و قابل استناد باشد که بر واقعیتهای آن روز فرد زندانی و گرایشات فکری و اعتقادی او در همان شرایط مبتنی باشد. اگر هر زندانی از بندرسته بخواهد براساس اعتقادات و تفکّرات امروزش به بیان واقعیتهای آن روز بپردارد، بی تردید به خطا می رود و دچار خیانت به زندانیان اعدام شده و جعل آشکار تاریخ زندان خواهد شد. تاریخ زندان و مقاومتهای ارزشمند آن را زندانیان ساخته اند و کیفیت و سمت و سوی وقایع زندان نیز برخاسته از گرایشات سیاسی و اعتقادات فکری زندانیان است.
بنا به شرایط سیاسی و اجتماعی سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ و بافت سیاسی ـ فکری جامعۀ آن زمان سازمان مجاهدین برجسته ترین و بزرگترین جریان سیاسی روز بود که نقشی جدّی در شکل گیری تاریخ سیاسی و مبارزاتی به عهده داشت و بالطبع دستگیریهای گستردۀ افراد فعّال سیاسی به طور عمده به این جریان تعلق داشت و در نتیجه، بافت اصلی و بدنۀ زندان از هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران تشکیل شده بود و این امر تأثیر تعیین کننده یی بر شکل گیری تاریخ مقاومت و چگونگی آن در زندان داشت.  این واقعیت نافی مبارزات و مقاومتهای  جانانۀ زندانیان وابسته به جریانات سیاسی دیگر نیست و بیان آن فقط جنبۀ توضیحی از کیفیت و ماهیت مسائل زندان در سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۷۰ و درک بهتر چرایی¬های موجود در آن سالهاست.
 کمّ و کیف رخدادها و وقایع زندان از مواضع زندانیان سیاسی در مقابله با زندانبانان و از تلاشهای گستردۀ همراه با پرداخت بهای سنگین و مقاومت خونین آنان نشأت می گیرد؛ مقاومتی که از سال ۱۳۵۹ با شکنجۀ زندانیان در سیاهچالهای اوین شروع شد و با اعلام صریح اتّهام تحت عنوان هوادار مجاهدین تداوم یافت؛ مقاومتی که تک تک زندانیان در آن سهیم بودند و در آن نقش آفرینی کردند.
 تا آنجایی که در خاطرات زندانیان دیده ام در آنها به زندگی جمعی و نقش مهم آن در شکل گیری مقاومت در زندان، به خوبی  اشاره شده است اما نکته بسیار مهمی که اشاره یی به آن نشده نقش روابط و تشکیلات درون زندان است. 
در زندان هیچ حرکتی خود به خودی شکل نمی گرفت. در پشت تمامی تحرّکات زندانیان، اعم از صنفی یا سیاسی، تفکّری وجودداشت و افرادی بودند که نقش کیفی و سازمان دهنده بازی می کردند. جایگاه کیفی و نقش آفرینی افراد دارای سلسله مراتبی بود که بر پایه صلاحیت ایدئولوژیک آنها شکل می گرفت و در عمل برای سایر بچه ها پذیرفته شده بود. به دلیل شرایط امنیتی موجود در زندان جایگاه صلاحیتی افراد برای همه روشن نبود و کسی هم آنچنان در این موارد کنجکاوی نمی کرد. هر کس آن کسی را می شناخت که با او در تماس بود و خطوط سیاسی را از او دریافت می کرد. برخوردهای لیبرالی به حداقل ممکن تنزّل یافته بود. به عنوان مثال، در بند ۴ زندان قزلحصار محمود عبادی لاری، که از گردانندگان اصلی مناسبات بود، خود را فردی ساده جلوه داده  و همه او را محمود قاچاقی صدا میکردند و تا سال ۱۳۶۳ که هویّت او لو رفت و برای بازجویی مجدد به اوین برده شد، به غیر از تعدادی اندک، کسی از جایگاه و نقش کلیدی  او دربند اطلاعی نداشت. یا مهدی جلالیان که آدم کم حرف و ساده و ساکتی بود و تا سال ۱۳۶۳ که لو نرفته بود کسی او را مطرح نمیدانست در حالی که به همراه و در کنار محمود بند را هدایت می کرد. هر دو در قتل عام سال ۱۳۶۷ سربدار شدند.

مجاهد شهید مهدی جلالیان

در این مجموعه افرادی هم بودند که در هیچ مناسباتی وارد نمی شدند و به افراد مستقل و “کج و کوله” شناخته شده بودند، به قول مجاهد شهید منصور اسفندیاری مانند ماهی بودند که لیز می خوردند و به دست نمی آمدند.

منصور اسماعیلی- مجاهد شهیدمجاهد شهید منصور اسفندياري 

یا به قول مجاهد شهید محمدرضا فاروقی انرژی زیادی هم از سایرین می گرفتند. این افراد که خود را مستقل معرفی می کردند، دارای گرایشات روشنفکری بوده و بر سر هر موضوعی مسأله دار و درگیر بحثهای طولانیِ به قول بچه ها، اضافی می شدند.
نتیجه یی که می خواهم بگیرم این است که بهترین کسانی که می توانستند خاطرات زندان یعنی گزارش دقیقی از روند مقاومت در زندان ارائه دهند، این افراد بودند که متأسفانه همگی اعدام شدند و کس دیگری نمی-تواند خود را در جایگاه آنها قرار داده و به تجزیه و تحلیل وقایع بپردازد. بازماندگان، به غیر از افراد بسیار معدودی که در این طرف و آن طرف هستند، در جمع همان افرادی هستند که عموماً مستقل بودند و اطلاع دقیق و کاملی از پشت پرده آن چه که می گذشت ندارند.
افرادی که به خاطره نویسی روی آورده و خود را در جایگاه رهبری  زندان و زندانیان قرار داده اند، کاری به غیر از مخدوش کردن نقش و جایگاه افراد ذی-صلاح و  رهبری کننده نکرده اند.
هر یک از ما می تواند بیان کننده و ارائه دهندۀ خاطرات فردی اش باشد نه چیزی دیگر. این کمال بی انصافی است که در نبود این افراد بخواهیم خودمان را شاخص کرده و دارای جایگاه خاص بدانیم.
اگر چه همواره  به خاطر پرت افتادن و دوری از  دوستانم در سفر به جاودانگی زجر کشیده و خود را سرزنش کرده و بنا به گذشته یی که داشتم جایگاه واقعی خودم را، مانند بسیاری دیگر از همبندان سابقم، در صفوف ارتش آزادیبخش و مجاهدان اشرفی می دانم امّا حداقل ما بازماندگان می توانیم فریاد رفتگان و ندای مظلومیتشان باشیم. به هرحال، از آنجایی که آنها صاحب دارند،  نمی توانیم این عزیزان را از آن خودمان بدانیم و صاحبشان باشیم.
یادمان نرود که این شهدا به چه دلیل و در هواداری از چه گروه و فردی به زندان رفتند و در دفاع از چه کسی مقاومت کردند و در لحظه اعدام هوادار چه کسی بودند. برای همه ما روشن است اگر این افراد به سازمان مجاهدین و رهبری آن پشت کرده بودند، در رده توّابین قرار می گرفتند و از زندان آزاد می شدند.
نوشته هایم تحت عنوان «خاطرات زندان»، بازگوکننده آن چیزی است که برخود من واقع شده یا شاهد آن بوده ام. بالطبع با گذشت زمان مطالب بسیاری فراموشم شده و در ذکر بعضی مسائل دچار اشتباه هستم. از تمامی همبندی هایم، به خصوص برادران مجاهد اشرفی، که در لیبرتی و آلبانی هستند و در خاطرات من شریک می باشند، استدعا دارم در رفع نواقص، کمبودها یا اشتباهات مرا یاری نمایند تا بتوان گزارش کاملتری جهت افشای ماهیّت رژیم ضدبشری آخوندی ارائه داد. 
رضا شمیرانی
reza133874@yahoo.com

تابستان ۱۳۶۶ – زندان اوین، ساختمان ۳۲۵، بند یک بالا

ـ فلسفه حضور ناصری (حاج شیخ حسینعلی خدادادی، معروف به حاج شیخ حسینعلی انصاری نجف‌آبادی) نمایندۀ آیت‌الله منتظری در زندان اوین

ـ تشکیل هیأت عفو منتظری و ورود نمایندگان او به زندان‌ها

به دنبال پیگیری گستردۀ خانواده‌های زندانیان سیاسی و مراجعات مکرّر به منزل و دفتر آیت‌الله منتظری، او در جریان بخشی از جنایات واقع‌شده در زندان‌های خمینی قرارگرفته بود و به همین دلیل نزد خمینی رفته و با مطرح کردن جنایات موجود در زندان‌ها خواستار رسیدگی شده بود. بعدها در کتاب خاطرات خود در این‌باره بعدا چنین نوشت:

«. . . رفتم خدمت امام، به‏ ‏ایشان عرض کردم: آقا امروز آمده‌ام برخلاف روزهای دیگر حضرت‌عالی را ناراحت کنم و مطالب ناراحت‌کننده‌ای را بگویم! در زندان‌های ما دختر دیوانه را به‌عنوان زندانی سیاسی نگه‌داشته‌اند، یک فکری برای این مسائل بکنید. آخر این چه جور زندان‌هایی است در جمهوری اسلامی!، بعد به امام گفتم: البته کسانی که پارتی داشته باشند وضع آن‌ها به اینجاها نمی‌کشد، مثلاً – برحسب منقول – مریم اسدی که عضو مؤثر مجاهدین بوده و نوه مرحوم آیت‌الله آقای سید محمدتقی خوانساری است و دویست سیصد نفر را جذب مجاهدین کرده است، چون او نوه آقای خوانساری بوده به آقای آیت‌الله حاج شیخ محمدعلی اراکی متوسّل شده‌اند و ایشان به شما متوسّل شده و شما فرموده‌اید او را آزاد کنند. امّا دویست سیصد نفر دختر را که او جذب کرده و به آن‌ها اعلامیه داده و بعضی از آن‌ها فقط یک اعلامیه خوانده‌اند، آنجا نگه‌داشته‌اند و بعضی از آن‌ها دیوانه شده‌اند. احمد آقا، فرزند امام، هم در آن جلسه حضور داشت. من با ناراحتی این مسائل را به امام گفتم. امام فرمودند: خیلی خوب، شما یک هیأتی را مشخّص بکنید که بررسی کنند. اگر نمایندۀ اطلاعات و رئیس زندان و نماینده دادستانی تأیید کردند که فردی صلاحیت عفو دارد، شما از طرف من او را مورد عفو قرار بدهید. گفتم: من این مسئولیت را قبول می‎کنم به یک شرط و آن این‌که اگر گفتند فلانی دارد تند تند افراد را آزاد می‎کند شما مبادا یک‌چیزی در بین جمعیت بگویید یا بنویسید. شما اگر نظری و مطلبی دارید به خودم بفرمایید. ایشان پذیرفتند. چون من می‎دانستم افرادی که تند هستند، می‎روند خدمت امام و یک حرف‌هایی را می‌زنند و بسا ایشان در سخنرانی خودشان چیزی بگویند، چنان­که اتفاق افتاد. بعد من چهار نفر را به‌عنوان هیأت عفو مشخّص کردم: آقای محمّدی گیلانی، که خودش قاضی‌القضات اوین بود، آقای ابطحی کاشانی، آقای قاضی خرم‌آبادی و آقای سید محمد موسوی بجنوردی.




افرادی را ما می‎فرستادیم در زندان‌ها، ازجمله آقای شیخ حسینعلی انصاری و آقای محمدی یزدی و آقای سید رحیم خلخالی، که با زندانیان صحبت کنند و آنان را راهنمایی کنند و حرفه‌ای آن‌ها را گوش کنند. بعد اگر تشخیص می‎دادند که افرادی متنبّه و آگاه شده­ اند می‎آمدند با رئیس زندان و نمایندۀ اطلاعات و دادستانی هماهنگ می‎کردند و بعد به آن چهار نفر هیأت عفو گزارش می‎شد و بعد طی نامه­یی هیأت عفو اسامی آن‌ها را برای من می‎فرستاد و من از طرف رهبر انقلاب با عفو آن‌ها موافقت می‎کردم…»

البته افرادی که منتظری به‌عنوان نماینده و اعضای هیأت عفو انتخاب می­کرد، عناصری بودند که سوابق بسیار تیره و جنایتکارانه­ یی در کشتار و اعدام زندانیان سیاسی داشتند و این عمل منتظری وابستگی او را به همین نظام جنایت­کار نشان می­داد. آقای منتظری از آغاز قتل‌عام بود که موضع و خط خود را از رژیم جدا کرد و پایش را کنارکشید.

«پیوست شماره ۹۶:

تعیین نماینده برای بررسی اوضاع دادستانی‌ها و زندان‌های کشور، مورّخۀ ۲۴ تیرماه ۱۳۶۵ ‏

بسم‌الله الرحمن الرحیم

جناب مستطاب حجّه الاسلام آقای حاج شیخ حسینعلی انصاری نجف‌آبادی دامت افاضاته

پس از سلام، چون جنابعالی با اوضاع دادستانی‌ها و زندان‌های کشور تا اندازه ­یی آشنا شده ­اید و مورد اعتماد اینجانب نیز می‎باشید، مقتضی است کما فی­ السابق از دادستانی‌ها و زندان‌های کشور متناوباً بازدید کنید و ضمن تشکّر و تقدیر از افراد خدمتگزار، چنانچه خدای‌ناکرده در بازجویی‌ها و برخورد با متّهمین و یا زندانیان و یا ملاقاتی های آنان با اموری که مخالف موازین شرع مبین و یا مقرّرات جمهوری اسلامی و یا اخلاق اسلامی است، مواجه شدید به متصدّیان تذکّر دهید و حتی‌المقدور نسبت به رفاه زندانیان و برخورد صحیح و انسانی با آنان سفارش کنید و در ارشاد و راهنمایی و نصیحت زندانیان و پاسخ دادن به مشکلات دینی و یا سیاسی آنان کوشش فرمایید و خواسته ­های مشروع آنان را به اینجانب برسانید. ان شاءالله آقایان محترم دادستانها و بازجوها و متصدّیان زندان‌ها با جنابعالی از هیچ نحو همکاری دریغ نمی­فرمایند.

والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته حسینعلی منتظری»

(خاطرات آیت‌الله حسینعلی منتظری، اتّحاد ناشران ایرانی در اروپا، چاپ دوم، ۱۳۷۹، ص ۴۷۰)



«پیوست شماره ۹۸:

ترمیم اعضای هیأت عفو زندانیان به نمایندگی از سوی خمینی مورّخۀ ۲۲ اردیبهشت ۱۳۶۵

بسم‌الله الرحمن الرحیم

جناب مستطاب حجّه الاسلام والمسلمین آقای حاج سید محمد بجنوردی، عضو محترم شورای عالی قضایی دامت افاضاته

پس از سلام، نظر به اهمیت مسألۀ عفو زندانیان مستحقّ عفو و احاله آن از طرف حضرت امام مُدّظله به اینجانب، مقتضی است جنابعالی به‌عنوان عضویت در هیأت عفو منصوب از طرف معظّم لَه با آقایان محترم هیأت عفو همکاری فرمایید.

شکرالله سعی الجمیع.

‏ حسینعلی منتظری، ۲۲ اردیبهشت ۱۳۶۵»

«پیوست شماره ۹۷:

گزارش یکی از نمایندگان آیت‌الله منتظری در زندان‌ها به خمینی پیرامون برخی از مشکلات زندانیان

بسم‌الله الرحمن الرحیم

محضر مبارک نائب الامام و امام الامّه و قائدها الاعظم حضرت آیت‌الله العُظمی امام خمینی دام ظلّه العالی

پس از ابلاغ سلام، حسب امر مُطاع قائم‌مقام رهبری، آیت‌الله‌العظمی منتظری حفظه الله، مبنی بر بازدید بعضی زندان‌ها ازلحاظ رفتار و گفتار مسئولین محترم زندان‌ها با زندانیان و خوردوخوراک ایشان و به‌طورکلی سرکشی به زندان‌ها و گوش دادن به صحبتهای آنان، در تاریخ ۲۱ آبان ۱۳۶۶ ‏حقیر با بعضی از آقایان مورد اعتماد ایشان به زندان‌ها و بازداشتگاه‌های مرکز استان یزد، شهربابک، سیرجان، بندرعباس، جیرفت و بالاخره زندان شهرستان بیرجند سرکشی کردیم و نتیجه را به ­طور خلاصه به اطلاع ایشان رساندیم. چون آیت‌الله منتظری دام بقائه مایل بودند که به عرض حضرت‌عالی برسد، ولو مستحضر هستید، با عرض معذرت مزاحم وقت شریفتان شدیم. با توجه به این­که به زندانیان تذکّر داده می‎شد که خدای‌ناکرده خلاف دیگری مرتکب نشوید آنچه می‎گویید نسبت به مسئولین محترم خلاف واقع و دروغ نباشد که در این صورت خود تعزیر دارد، درعین‌حال تعدادی از زندانیان ایرانی و غیر ایرانی که به‌اندازه کف دست موی سرشان ریخته و دست‌وپا و انگشت شکسته و دندان کنده و کسانی که آثاری بر بدن آن‌ها بود دیده می‎شد و زنی که اهل مشهد بود، می‎گفت در ماه رمضان امسال دستگیرشده و او را زدند تا سِقط کرده و دو مورد هم ادّعا می‎کردند که آنان را زدند تا فوت کردند و اینها در بین زندانیان عادی بندرعباس، سیرجان و غیره دیده می‎شد که می‎گفتند آثار باقیمانده براثر زدن با کابل برق و لگد و سوزاندن با فندک و به ماشین بستن و سوزاندن با نفت و گازوئیل است و یکی از زندانیان می‎گفت با چوب گازوئیلی عورتش را سوزاندند.

ضمناٌ بعضی ادّعا می‎کردند مدارک تأییدشده پزشکی جزء پرونده است و بعضی هم برای اثبات و پیگیری آن مشخصات خود را ذکر نمودند.

محمود محمدی یزدی»

(خاطرات آیت‌الله منتظری، ص ۴۷۱)




مواضع آیت‌الله منتظری با مواضع خمینی در تضاد بود و این تضاد به‌مرورزمان گسترده ­تر شد و به‌ویژه در زندان خود را بیشتر و آشکارتر نشان داد. از سال ۱۳۶۴ به بعد که خط منتظری در زندان حاکم شد، تغییر شرایط در رفتارها و عملکرد زندانبانان به‌روشنی دیده می­شد.

منتظری معتقد بود: «مجاهدین خلق اشخاص نیستند یک سنخ فکر و برداشت است. یک نحو منطق است و منطق غلط را باید با منطق صحیح جواب داد. با کشتن حل نمی‌شود، بلکه ترویج می‌شود».

خمینی کسی نبود که بتواند در برابر زندانیان مجاهد انعطاف و نرمش نشان دهد. ما به‌خوبی می­دانستیم این شرایط خیلی دوام نخواهد آورد و روزی دست‌وبال نمایندگان منتظری در زندان‌ها بسته خواهد شد.

منتظری در سال ۱۳۶۵، در کشاکش قضیه دستگیری سید مهدی هاشمی دریکی از یادداشتهایشان خطاب به خمینی چنین می­نویسند:

«شنیده شد فرموده ­اید: فلانی مرا شاه و اطلاعات مرا ساواک شاه فرض می‌کند. البته حضرتعالی را شاه فرض نمی­کنم ولی جنایات اطلاعات شما و زندان‌های شما روی شاه و ساواک شاه را سفید کرده است. من این جمله را بااطلاع عمیق می­گویم» (خاطرات آیت‌الله منتظری).

پیش‌زمینه‌های حذف منتظری با اعدام مهدی هاشمی

با اوجگیری تضاد بین خمینی و آیت‌الله منتظری در سال ۱۳۶۶، خمینی برای گوشمالی دادن منتظری سید مهدی هاشمی را دستگیر و اندکی بعد اعدام کرد. خمینی با اعدام سید مهدی هاشمی قصد داشت ضربه ­یی کاری به منتظری وارد کند.

ما اخبار محاکمات سید مهدی هاشمی در دادگاه ویژۀ روحانیت به ریاست رازینی را از تلویزیون پیگیری می­کردیم.




وقتی سید مهدی هاشمی در روز ۶ مهرماه ۱۳۶۶ اعدام شد، من به شدّتِ درنده‌خویی خمینی فکر می­کردم. مگر نه این‌که سید مهدی هاشمی قبل از این‌که از نزدیکان منتظری باشد، از عاملان خود او در بسیاری از اقدامات تروریستی در جهان بود؟ خمینی برای رسیدن به اهداف پلید خود، همان­طور که در نامۀ عزل منتظری نوشته بود، با هیچ‌کس«عقد اخوّت» نبسته بود و هر مانعی را با درّنده خویی هرچه‌تمام‌تر از سر راه خود برمی­داشت.

سید مهدی هاشمی قبل از پیروزی انقلاب ۵۷ از زندان آزاد و پس از انقلاب به مناصب مهمی، ازجمله مسئولیت نهضت‌های آزادی‌بخش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد. او مدتی به‌عنوان مسئول واحد روابط عمومی و عضو شورای عالی فرماندهی سپاه فعالیت کرد. هاشمی که از پیش از انقلاب همراه با محمد منتظری با گروه‌های مسلح در لبنان و لیبی ارتباط داشت، چندی بعد مسئولیت واحد نهضت‌های آزادی‌بخش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بر عهده گرفت و تا انحلال این واحد به فعالیت در این سِمت ادامه داد.

این سنّت دیرینه خمینی بود که از همان ابتدای به قدرت رسیدن تمامی تضادهای سیاسی و فکری را با حذف فیزیکی جریانات و افراد حل می­کرد. حالا هم نوبت به آیت‌الله منتظری رسیده بود که می­بایست از مناصبی که بر عهده داشت، برکنار شود.

آقا (منتظری) دیگر کاره یی نیست!

در اواخر شهریور ۱۳۶۶، حوالی ساعت ۲ بعدازظهر در راهِ رفتن به هواخوری در راه پله ­های بند یک زندان اوین، «حجّت الاسلام ناصری» را دیدم که برای سرکشی از بند یک بالا می­رفت. با چند نفر از بچه‌ها او را دوره کردیم و از آزار و اذیّت نگهبانان زندان گفتیم. وقتی صحبتهای ما تمام شد، در جوابمان گفت کار زیادی از دستش برنمی­آید. بچه ­ها حرفهایشان دوباره تکرار کردند. انصاری برگشت و گفت: بچه­ ها شما سیاسی هستید، وقتی می­گویم آقا (منتظری) دیگر کاره ­یی نیست باید بفهمید من چه می­گویم. البته بنا به اخبار و تغییر و تحوّلاتی که در درون رژیم صورت گرفته بود، ما به حذف منتظری از جایگاهی که داشت، پی برده بودیم و آمادگی تغییر رفتار زندانبانان را نیز داشتیم، کما این‌که در همان روزها رژیم دست به یک سری حرکتهای ایذایی در سطح زندان زده بود که بعداً به آن‌ها اشاره خواهم کرد.

در ابتدای سال ۱۳۶۶، انصاری به آسایشگاه رفته و به زندانیان گفته بود هر کس بیش از ۳ ماه در سلول انفرادی بوده، یک کاغذ زیر درب بگذارد و او همه‌کسانی را که بیش از سه ماه در سلول انفرادی بودند، به بندهای عمومی فرستاده بود. این زندانیان تازه دستگیرشده عمدتاً پیکهای اعزامی سازمان به ایران بودند که هنوز بازجویی­شان تمام نشده بود. آن‌ها اطلاعات لو نرفته زیادی داشتند و می­توانستند آن‌ها را به بچه ­های قدیمی زندان منتقل کنند.

بازجوها از این اقدام انصاری بسیار گزیده شده و به او اعتراض کرده بودند. وی ظهر یک روز زمستانی در اسفند سال ۱۳۸۹ در سن ۶۳ سالگی، حین رفتن به دبیرستانی برای ایراد سخنرانی، در یک سانحه رانندگی کشته شد.

بعد از درگذشت حجت‌الاسلام انصاری، دفتر آیت‌الله منتظری در بیانیه­ یی اعلام کرد: گزارشهای مرحوم انصاری (حاج شیخ حسینعلی خدادادی) به آیت‌الله منتظری و هیأت عفو، از دید مقامات عالی کشور پنهان نماند و مخالفتهایی را در پی داشت. ایشان را عامل بدبینی فقیه عالیقدر به جریان حاکم بر زندان‌ها و نظام قضایی کشور می­دانستند. لذا به مدت ۱۰ روز بازداشت و به‌شدت تحت‌فشار قرار گرفت تا مجاب به تکذیب گزارشهایش از زندان‌ها شود؛ تا آخرعمرش، به­ خصوص بعد از چاپ کتاب خاطرات فقیه عالیقدر، به روشهای گوناگون از ایشان می­خواستند تا با قبول تکذیب آن، هم صِحّه­ یی بر عملکردهای خود بگذارند وهم کتاب خاطرات معظّم له را خدشه ­دار کنند.

دستکشهای الکتریکی

حضور نمایندگان منصوب‌شده از جانب آیت‌الله منتظری در زندان، فضای نسبتاً بازی را ایجاد کرد که هواداران سازمان مجاهدین در راستای پروسۀ کسب اِحراز هویّت سیاسی مجاهد خلق، نهایت استفاده را از آن کردند. ما، همراه با اوجگیری مقاومت در زندان، مدتی بود که اتّهام­مان را هواداری از «سازمان» و نه «منافقین» اعلام می­کردیم. زندانبانان برای تحقیر و در هم شکستن ما می­گفتند کدام سازمان؟ سازمان آب و برق یا سازمان گوشت و ما می­گقتیم خودتان میدانید کدام سازمان. البته در آن زمان این بحث بین ما مطرح بود که آیا به‌صراحت بگوییم سازمان مجاهدین یا نه. امّا ازآنجایی‌که برای ما موضعگیری یکدست و یکپارچه از اهمیت بالایی برخوردار بود، با شناخت کلّی که از مناسبات درونی بند داشتیم، می­دانستیم هرگونه حرکت چپ­روانه یا راست­روانه، نتیجه مستقیم منفی دارد و باعث تشتّت درونی ما می­شود. ازاین‌رو، تصمیم گرفتیم بنا به توان عمومی بچه‌ها عمل کرده و ازهر گونه دوگانگی و تشتّت در بیان نام سازمان خودداری کرده و در آن مقطع فقط به بیان سازمان اکتفا کردیم. بدون این‌که بخواهم وارد جزئیات بشوم، به همین بسنده می­کنم که در آن شرایط، رسیدن به یک موضع واحد کار ساده ­یی نبود و ساعتها و روزها از بچه‌ها وقت گرفت تا توانستند به یک موضعگیری یکپارچه و واحد دست پیدا کنند.

در همین راستا رژیم جنایتکار برای آزار و شکنجۀ بچه‌ها نسبت به خودداری از به کار بردن کلمه منافقین، شیوۀ جدیدی برای شکنجه به کار می­گرفت. آن‌ها دستکشهای الکتریکی خریداری کرده بودند که در تماس با بدن شوک ایجاد می­کرد و باعث برق‌گرفتگی می­شد.

شهریور ۱۳۶۶، پاسدارها هرروز یک سری از بچه‌ها را، به‌نوبت، بیرون می­بردند و با پرسیدن اتّهام، آن‌ها را با این دستکشها آزار داده و به بند برمیگرداندند. برای ما هم عادت شده بود و هرروز منتظر بودیم که ما را صدا کنند و ببرند. نه‌تنها ترسی نداشتیم بلکه این دستکشهای مدرن شکنجه به یک سوژۀ شوخی و خنده هم تبدیل‌شده بود. از رفتار و برخورد بچه ­ها هم آن‌ها فهمیده بودند که شکنجه با دستکشهای الکتریکی یک سیاست شکست‌خورده است و نتیجه­ یی جز خفّت و خواری در بر نخواهد داشت.

پایان انتظار

دو روز قبل از این‌که مرا صدا کنند، رامین نریمانی و افشین معماران کاشانی را بردند و آن‌ها را با همین روال شکنجه کرده و به بند برگرداندند. افشین ماجرای خود را برایم با آب‌وتاب تعریف کرد و به من که می‌خندیدم به شوخی گفت: حالا بخند، نوبت خودت هم می­رسد. اوایل مهرماه ۱۳۶۶ساعت حوالی ۲ بعدازظهر بود. غذاخورده بودیم و منتظر شنیدن اخبار ساعت ۲ بودیم که همه‌روزه از رادیوِ بند پخش می­شد. پاسدار بند آمد و اسم مرا صدا کرد. من در قسمت انتهای بند بودم. یکی از بچه ­ها آمد به سمت من و گفت لباس بپوش صدایت کردند. مثل همه منتظر بودم و از قبل کاملاً آمادگی داشتم. می­دانستم که همین روزها نوبت من هم می­رسد. مثل همه می­روم، کتک می­خورم و برمی­گردم توی بند. سریع لباسهایم را پوشیدم وچشم­بندی برداشته و از بند بیرون رفتم. پاسدار عباس خزایی که از سر پاسداران اوین بود، آنجا منتظرم بود. با او رفتم. مرا به «زیر هشتِ» ساختمان ۳۲۵ بردند. آنجا منتظر بودم که شنیدم دنبال دو نفر دیگر از بچه­ ها به نامهای کیومرث زواره­ای و محمود داوودی می­گردند.

کیومرث زواره ای، فرزند یک خانوادهٌ ثروتمند بود. پدرش با دادن رشوه­ های کلان بارها کارش را درست کرد تا او را آزاد کنند. امّا او بسیار استوار و مقاوم بود. به‌طوری‌که در سال ۶۴ در جریان انتخابات ریاست جمهوری رژیم وقتی برگۀ مربوطه را به او دادند تا رأی دهد، روی برگه نوشت: «مسعود رجوی». مزدوران برگه را ضمیمۀ پرونده ­اش کردند.

پدرش خیلی پیگیر آزادی او بود، امّا به دلیل مواضع خودش او را آزاد نمی­کردند. پس‌ازاین که در مرداد ۶۷ او را به شهادت رساندند، پدرش در مراجعه به اوین می­گوید: «چرا او را اعدام کردید؟» مزدوران رژیم پروندۀ کیومرث را می­آورند و از لای آن برگه­ یی را نشانش می­دهند که روی آن نوشته بود: «مسعود رجوی».

آخرین دیدار و وداعی بدون خداحافظی

کیومرث را هم آوردند امّا محمود ظاهراً در بهداری بند بود و او را پیدا نکردند. نیم ساعتی نشسته بودیم که کیومرث را به بند برگرداندند و خزاعی از پاسداری که کیومرث را همراهی می­کرد خواست که کلیۀ وسایل مرا از بند بگیرد. با شنیدن این حرف خیلی تعجب کردم. به خودم گفتم برای چی کلیۀ وسایل. من ده سال حکمی هستم و باید در این بند باشم. پس چرا کلیۀ وسایل مرامی­خواهند. کجا می­خواهند مرا ببرند؟ کمی گیج بودم و از موضوع چیزی سر در نمیآوردم. احساس خوبی نداشتم. امّا به هیچوجه نمی­دانستم که دیگر دوستانم را نخواهم دید و نمی­توانستم بفهمم که چه اتفاقی در راه است. درعین‌حال بی­ خیال هم بوده و با روحیه ­یی که طی ۷ سال مقاومت در زندان‌های خمینی داشتم برای هر چیزی آمدگی داشتم. می­دانستم که از یک پشتوانۀ قوی و پولادین در بند برخوردارم. امّا فقط کمی گیج بودم و نمی­تواستم بفهمم داستان چیست. به خودم گفتم کمی صبر کن به ­زودی می­فهمی چه شده است.

کیومرث به هنگام بازگشت به بند از زیر چشم­بند مرا نگاه می­کرد و با اشاره پرسید برای چی تو را با کلیه وسایل صدا کردند. به تو چه گفتند؟ در پی آن بود که سر دربیاورد و خبر را به بچه­ های بند برساند. گفتم نمی­دانم؛ اما نگران نباش. چیز مهمی نباید باشد. در همین اثنا بود که محمود داوودی را هم از بهداری اوین به زیر هشت آوردند، امّا او را هم به همراه کیومرث به بند برگرداندند. با برگرداندن آن‌ها کلیه وسایل مراهم آوردند. مدتی نگذشت که مرا صدا کردند و به ساختمان دادستانی که چسبیده با ساختمان آسایشگاه است، بردند. در آنجا به هنگام تحویلم به دادستانی شنیدم که پاسدار می­گفت باید به شعبه ۱۳ برود. این شعبه برای من ناشناخته بود. قبلاً چیزی راجع به آن نشنیده بودم. پیش خودم گفتم شعبه برای چی؟ حالا داستان برایم کمی پیچیده­تر و گیج‌کننده‌تر شده بود.

به­ عنوان یک زندانی قدیمی که در کمّ و کیف قضایای زندان بودم و نسبتاً شناخت و دید کافی داشتم، حالا دیگر اصلاً احساس خوبی نداشتم و حس می­کردم یک توطئه جدید دیگری در شُرف وقوع است. تمام تلاشم این بود که خونسردی خودم را حفظ کنم و کنترل کامل روی خودم و شرایط موجودم داشته باشم.

بعد از ورود به ساختمان دادستانی چند دقیقه ­یی منتظر شدم و در این فاصله کوتاه فرصت داشتم که کمی فکر کنم و شرایط و آن­چه را که آمدن به شعبه می­تواند به همراه داشته باشد، بالا و پایین کنم.

برای ما زندانیان، «شعبه» معنای بازجویی و شکنجه می­داد. امّا بعد از ۷ سال زندان، بازجویی در چه رابطه ­یی؟ اولین جوابی که در ذهنم آمد بازجویی در رابطه با تشکیلات بند و روابط بود و چیز دیگری نمی­توانست باشد. به خودم گفتم امیدوارم اشتباه کنم و به قول بچه­ ها تحلیلم دوزاری باشد. نکته مهم دیگری که ذهنم را گرفته بود این بود که چگونه می­توانم به بچه­ ها خبر دهم و آن‌ها را مطّلع و هوشیار سازم.

این وسط البته فکر جدایی و دور شدن از بچه ­ها هم اذیتم می­کرد؛ اما به خودم می­گفتم این تنها چیزی است که نباید به آن فکر کنم. آنچه مهم است مقاومت در مقابل زندانبان در حین بازجویی است.

راستش برایم سخت بود بپذیرم در این شرایط و بااین‌همه موفقیتهای پی‌درپی که طی ۷ سال کسب کرده بودیم و از یک موضع خیلی قوی و بالا در مقابل رژیم برخوردار شده بودیم، حالا بخواهم کوتاه بیایم و عقب ­نشینی کنم. البته لازم است همین­جا بگویم ما هر چه که کردیم و آنچه را که به ­دست آوردیم به یاری یک زندگی جمعی و یک تشکّل منسجم سازمان­یافته و به پشتوانه جریان عقیدتی­مان و مجاهدین و مسعود رجوی بود.

آزمایش بزرگ پایداری و مقاومت

به خودم می­گفتم اما من الآن تنها هستم و باید آزمایش پس بدهم. می­دانستم کار ساده ­یی نیست. به خودم می­گفتم هر آنچه از حالا به بعد رخ دهد، من هستم و من؛ اما این‌که یک جماعتی در بند به من فکر می­کنند به من آرامش می­داد و از احساس تنها بودن خارجم می­کرد. همین‌جوری با خودم در کلنجار بودم که بازجو وارد اتاق شد. گفت اینجا شعبه ۱۳ است، می­دانی یعنی چی؟ گفتم نه نشنیدم. گفت شعبه ۱۳ تلفیقی است از دادستانی و وزارت اطلاعات. همین‌طور که او صحبت می­کرد و اطلاعات می­داد، من در ذهنم مرتّب تجزیه‌وتحلیل می­کردم که نقاط کور ذهنم را دریابم و بتوانم بفهمم که چی به چی است و آن‌ها به ­دنبال چی هستند و من چه باید بکنم. به خودم مسلّط بودم ولی خیلی دلم می­خواست می­توانستم به بچه­ ها خبر بدهم که کجا هستم.

ادامه دارد….
منبع:اينجا



مزدوري و مزدور پروري جزء ذات رژيم آخونديست-بخش پنجم

بريدگان امروز يا ابو هريره و عمر و عاصهاي ديروز
از زمان خلفاي بني اميه طبقهيي بهوجود ميآيد به اسم فقها و آخوندهايي كه كارشان توجبه عملكردهاي حكومت و خلافت بهنام اسلام است. از مثالهاي معروف ابوهريره است كه بهعنوان يك صحابي پيامبر, روايات زيادي از حضرت نقل ميكند. يا عمروعاص كه از چهرههاي سياسي معروف هم بود. عمروعاص به معاويه ميگويد هر روايتي كه براي حكومت لازم داري من از قول پيغمبر نقل مي كنم.
رژيم غرق در بحران آخوندي از عناصر معلومالحال و بريده بهعنوان چوب زير بغل و سخنگوي خودش بهره ميگيرد. سايتهاي دستساز وزارت اطلاعات مانند هابيليان, ديدبان، اينترلينگ و…همراه با مأموران پيشاني سياهي مثل كريم حقي، عليشاهي، خدابنده و جاسوسه(همسرش), فيروزمند، جاباني،مصطفي محمدي، زهرا ميرباقري، مريم سنجابي، قربانعلي، عبدالرضا رستمي، محمد رزاقي و… مثل بازاريابها كه ميخواهند جنس بنجل آخوندي را بهنازلترين بها بفروشند ولي مشتري پيدا نميكنند. افتضاح كنفرانسهاي! مزدوران و كسادي شغل پادوي آنها بر همگان آشكار است. مزدور عليشاهي در مصاحبه با راديو آمريكا در مورد نوشتن كتابي صحبت ميكند كه البته واضح است سربازان بينام و نشان امام هنوز چند ماهي از خروجشان از تيف نميگذرد كه سر از فرانسه و انگليس و كنفرانس و… درميآورند و مثل عمروعاص مدرك جعل ميكنند كه بهمجاهدين بچسبانند. البته اين بريده مزدوران همان آخوندهاي بيعمامهيي هستند كه براي بقاي رژيم ضدايراني بههر فتنه و فساد و خفت و خواري تن ميدهند.
براي نشان دادن هرچه بيشتر خودسپاريشان ديگر تز سعيد امامي را بهكار نميبرند بلكه صددرصد در خدمت امام! و حاجي اژهاي و شركا قرار گرفتهاند. مزدور عليشاهي به زبان اشهدش گفت: «اصلاً مرا وزارت اطلاعات فرستاده…»(مصاحبه مزدور با راديو آمريكا) يا 
كريم حقي خائن در فكر نجات! مجاهدين ميشود: «ميخواستم صحبت كنم با بچههايي كه در كمپ اشرف هستند و ازشون خواهش مي كنم… خودشون رو برسونند به كمپ آمريكاييها»(مصاحبه مزدور با راديو فردا).
همه اين مزدوران در چند كد ديكته شده وزارت بدنام اطلاعات عليه مجاهدين لجنپراكني ميكنند. فرار از زندان! شكنجه! فرار از ايران تحت حاكميت آخوندها!! و خود را ناجي مجاهدين دانستن! اين تشبثات و توطئههاي مزدوران جز اثبات حقانيت سازمان و اوج فداكاري رهبر مقاومت چيز ديگري نيست.
تفريشي در صفحه 127كتابش نوشته «نماينده رهبري جمهوري اسلامي در مؤسسه كيهان مسئول نگارش, تهيه, چاپ, و توزيع تمامي نشريات, جزوهها و كتابهايي است كه به اسم جداشدگان از سازمان مجاهدين و شوراي ملي مقاومت منتشر ميشود» وي در صفحه 128 مطالبي كه او (حسين شريعتمداري) اشاره كرده بود براي خود من جالب بود, او گفت: «ما اخيراً جلد دوم كتاب احمد شمسحائري را بهنام (مرداب) را از اول تا به آخر نوشتيم و هم خودمان چاپ كرديم و هم قبل از اينكه بهخارج بفرستيم در داخل توزيع كرديم ولي در حقيقت به اسم او اينكار را انجام داديم».
مطلب فوق نشاندهنده هرچه بيشتر مزدوري اين خائنين است. درست مثل شكنجهگران و سردمداران رژيم كه يك شبه دكتر و مهندس و سردار و نويسنده و… شدند. حتماً به شما مزدوران درجه «ذوب درانديشه امام…» راخوا هند داد. 
 با مدعي مگوئيد اسرار عشق و مستي بگذار تا بميرد در درد خودپرستي 
رژيم آخوندي با دجاليت و دروغپردازي سياست خود را عليه مقاومت و رهبري آن, طي اين سالها پيش برده است. بنابراين درهم پيچيدن مباني اين جنگ كثيف رواني ما را كيفاً در جنگ عليه دشمن ضدبشري جلو مياندازد, رژيم پا بهگور آخوندي, در حمله خود به ما مرتكب انبوه اشتباه محاسبههاي تاكتيكي و تكنيكي شده است. مهمترين خطاي آن باز مصرف مزدوران بارها مصرف شده اطلاعات بدنام خودش است. از اين رو بايد بيمهابا به آن تاخت و سنگرهايش را درهم شكست.
واقعيت اين است، كه هيچ لجننامه و سايتي از آخوندها نيست، كه رهبري مجاهدين را آماج تهمت و اهدف كينهتوزانه خود قرار ندهند، كه البته اين مايه سرفرازي و افتخار براي اين نسل و رهبري پاكباز آن است،كه با خلق اصوليترين استراتژي, آخوندها را در زمينههاي مختلف به بنبست كشانده است, بههمين خاطر از اوج استيصال و درماندگي يقهها ميدرند و عمامهها بر زمين ميكوبند.
«حتما به یاد دارید که قبل از رسیدن اولین سری مجاهدین از لیبرتی به آلبانی در می ۲۰۱۳ رژیم و مأموران وزارت اطلاعات با ادا و اطوارهای مشمئزکننده یکبار در پوش خیرخواهی و دلسوزی با تبریک و تهنیت دجالانه وارد میدان شدند و با تکرار دروغها و اراجیف سوخته خود مدعی شدند که «انتقال اعضای مجاهدین به کشور آلبانی در واقع استارت و نقطه آغاز از هم گسیختگی تشکیلات مجاهدین خلق است»
این همان ادعایی است که سالهای سال است مزدوران پیشانی سیاهی همچون سبحانی و فیروزمند و… در آن میدمند و مدعی هستند «اگر پای مجاهدین به“دنیای آزاد! و اروپا برسد، همه آنها به دنبال زندگی خود می روند، زیرا آنها را با زور و اجبار و فشاردر لیبرتی نگه داشته اند»!
هم چنان که در مقطع جابجایی مجاهدین از اشرف به لیبرتی هم، رژیم و مزدورانش سوت و کف زدند و هلهله کردند که تشکیلات مجاهدین فرو پاشیده خواهد شد و حداقل نیمی از اعضای مجاهدین بعد از رسیدن به لیبرتی آنجا را ترک خواهند کرد.
اما بلافاصله که رژیم و عواملش متوجه شدند موضوع بازاسکان مجاهدین در آلبانی جدی است، به شکل ابلهانه ای نوشتند و گفتند: «با حضور مجاهدین در آلبانی، کشورهای بالکان در 
آینده شاهد بمبگذاریها و خرابکاریهای سودمند برای امریکا و رژیم صهیونیستی خواهد بود- شبکه خبر رژیم، ۲۷اردیبهشت ۱۳۹۲»
البته همه کسانی که این رژیم را میشناسند، متوجه شدند منظور رژیم از انتشار این خبرها این است که مجاهدین را از نیت کثیف خود یعنی عملیات تروریستی علیه آنها مطلع کند. گو اینکه مجاهدین سالها است به این رژیم پلید گفتهاند: ما گر ز سر بریده میترسیدیم، با جنایتکارانی چون تو در نمی افتادیم…
در گام بعد، رژیم که خودش قبل از هر کس و بیش از همه میداند این تبلیغات کاذب، بادکنکی برای ترکاندن در فضای مجازی است و ایستادگی و استواری مجاهدین بر آرمان آزادیخواهی را بویژه در ۱۰سال محاصره ضدانسانی علیه اشرف و لیبرتی تجربه کرده است، ناچار شد یکی از خرمهره های وزارت بدنام اطلاعاتش به نام «فریدون زندی» و مامور دونپایه و لمپنی بنام احسان بیدی را به آلبانی اعزام نماید تا شاید از این کلاه نمدی برای خود بدوزد.
هم زمان انجمن نجات رژیم آخوندها هم دست به کار شد و خانوادههای الدنگ و وابسته به خود و چند مزدور پیشانی سیاه دیگر مانند محمد کرمی، عبدالرضا رستمی، بتول سلطانی، زهرا معینی، احمد اوسطی، همایون کهزادی و … را در اروپا بسیج کرد تا شاید بتواند توسط این خائنین از طریق تماسهای تلفنی- ایمیل- فیس بوک و سایر اقدامات، روی هواداران مجاهدین 
تاثیر منفی بگذارد و در این بازار مکاره باز هم بدمد.
ولی این بار هم سرش به سنگ خورد و هواداران شریف مجاهدین، ضمن بلوک کردن فیس بوک خود بر روی آنها یا تعویض شماره تلفن و افشای طرح آنها در میان سایر ایرانیان و هواداران، جواب دندان شکنی به آنها دادند.
بعد از مدتی که رژیم و مزدورانش دیدند تمام توطئهها و ترفندهای کثیفشان با شکست مواجه شده و از طرف دیگر افشای مأموران وزارت اطلاعات در آلبانی یعنی زندی و احسان بیدی، کار را برای آنها مشکلتر کرده است، عوامل رژیم باز هم به شیطانسازی کثیف علیه مجاهدین متوسل شدهاند.
یک روز در لجن نامه های خود مدعی میشود که «مجاهدین این افراد را در دنیای آزاد با پرداخت پول در تشکیلات نگه داشته اند…»!
یک روز تحت عنوان خاطره نویسی، مطالب تکراری۱۰ساله را بازنشر میدهند. جالب است که این مزدوران بیمقدار حتی برای خودشان نیز شعور و ارزشی قائل نیستند. آنها از زور افلاس و درماندگی به نوشتن مطالبی رو میاورند که قبل از هرچیز، عقل و شعور نویسنده را برای خواننده زیرعلامت سوال میبرد. نویسنده این مطالب برای خوشامد وزارت اطلاعات ناچار است خود را فردی نادان و احمق معرفی کند که به جای رفتن به اروپا، سر از عراق و 
مجاهدین درآورده است.
از آنجا که بازتکرار این مطالب کهنه شده خیلی خفت و سرافکندگی است، احسان بیدی و عوامل رژیم هم برای بالابردن نرخ خود و هم نجات نویسنده احتمالی، ناچار شده به شگرد جدیدی متوسل شود و آن (امضاء محفوظ)! برای مطلب است. (اسم نویسنده در نزد مسئول سایت محفوظ است)! سرتیتر مطالب منتشر شده احسان بیدی از زبان دیگران است تا نرخ خود را بالاتر ببرد. هرچند که این اقدام مضحک وزارت به مصداق همان ضربالمثل ایرانی است که میگوید: به روباه گفتند شاهدت کو؟ گفت دمم!
دمی که با عنوان امضاء محفوظ! مستقیما به وزارت وصل است و لورفته تر از آن است که حتی بچه ای را بفریبد.
وزارت اطلاعات رژیم ملاها و مزدورانش طی این مدت، با رذیلانهترین شیوهها تلاش کردهاند بخت خود را با تطمیع هواداران و ایرانیان آزاده بیازمایند، ولی جز بدنامی و طرد از جامعه ایرانیان و قرار گرفتن در مقابل قوانین کشورهای اروپایی، چیزی نصیبشان نشده و نمی شود. این مزدوران خوب است سرنوشت مزدورانی همچون بهزاد علیشاهی (مستقر در زندان هلند به دلیل وابستگی به وزارت اطلاعات رژیم ایران و جاسوسی علیه پناهندگان ایرانی) و کریم حقی (تحت نظر پلیس هلند با چندین بازجویی توسط امنیت این کشور به دلیل وابستگی 
به وزارت اطلاعات) و آرش صامتی پور و ….. را درس عبرت قرار دهند. بدون شک اگر آنها امروز هم چند صباحی دست و پا زده و به تلاشهای مذبوحانه ادامه بدهند، فردا و فرداها روز پاسخگویی نهایی آنها در نزد خلق قهرمان ایران فرا خواهد رسید و آن روز دور نخواهد بود.
به کوری چشم دشمن و مزدورانش، تشکیلات مجاهدین روز به روز مستحکمتر و استوارتر به جا مانده و میماند. گواه این حقیقت، پروسه زندان ۱۰ساله و محاصره ضدانسانی علیه مجاهدان اشرفی است. حقیقتی که رژیم را سخت به وحشت انداخته است. چرا که به قول قرآن، حق ماندنی و باطل رفتنی است. این سنت تکامل و هستی است و به قطع و یقین چنین خواهد شد.
همه تیرهای زهرآگین و کینه توزانه وزارت بدنام و مزدورانش به سنگ رسوایی خواهد خورد و استحکام مناسبات مجاهدین برای صدمین بار در چشم کورشان فرو خواهد رفت. بنیان مرصوص و تشکیلات مجاهدین با این اتهامات بی اساس و بیمقدار خش برنخواهد داشت و چون کفی بر آب، از بین خواهد رفت» ( سایت ایران آزادفردا- آلبانی)
 محمود نيشابوري

تأملي بر استراتژي «حفظ بقاء» در تله اتمي- مبحث اوّل – توافق مديريت‌شده

مذاکرات طولاني که از مهرماه 1392 تا 23 تير 1394 طول کشيد و بالاخره منجر به توافق بيانيه برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) بر سر مسئله اتمي رژيم با کشورهاي 1+5 شد، بحث‌هاي زيادي چه در داخل و چه خارج از ايران را برانگيخت. در وراي تمام تفسيرها و تحليل‌هاي حول توافق، آنچه بيش از هر موردي قابل تعمق است، خوردن جام زهري ديگر توسط ولي‌فقيه رژيم استبداد ديني ايران است. بديهي است که تبيين اين تحول مهم (امضاي توافقنامه وين) جهت روشنگري و اطلاع‌رساني، حائز اهميت مي‌باشد. آنچه ازنظر مي‌گذرد، کوششي است در راستاي باز کردن بحث زهر خوردن رژيم ايران و چشم‌انداز و تاثيرات اين عقب نشيني در نظام آخوندي.
استبداد ديني به منظور حفظ اقتدار سياسي، همواره به عنصر امنيت در چارچوب بقاي نظام تأکيد داشته و اين شاخصي است که عملکردش رژيم بر محور آن شکل مي گيرد؛ زيرا نخبگان رژيم بيش از هر کسي مي دانند که در عالم واقع نظام ولايت مطلقه فقيه، تهي از عنصر ثبات و مشروعيت است. اين در حالي است که سطح مشروعيت هر حکومتي مهمترين جنبه تکوين انسجام جامعه محسوب ميشود و فقدان آن مقدمه سرنگوني است. به عبارتي در نظامهاي خودكامه همچون ديکتاتوري ديني، حفظ قدرت به مثابه هدف اصلي سياست، مطرح است. با توجه به اين‌كه رژيم در مقام مدير سياسي كشور ابزارهاي حکومتي سلطه و اقتدار را در اختيار دارد، به تدبير در خصوص ترميم ثبات نظام مي ‌پردازد. تشكيل سپاه پاسداران و فلسفه وجودي آن براساس ضرورتهاي امنيتي رژيم و حفاظت از جايگاه ولايت‌فقيه است. بر همين اساس، سياست معطوف به اقدامات مرحله اي را در دستور کار قرار داده اند. در واقع سياست عبور از بحران، مقطعي و مرحله اي است. تاکتيک رژيم براي مقابله با بحران هسته اي، در فاز اول مبتني بر رفع تحريمهاي اقتصادي است که توسط غرب وضع شده اند، لذا جلب رضايت آمريکا در اين مرحله ضروري است. البته اين تغيير سياست به معني تغيير ماهيت نبوده و مواضع رژيم در قبال ديگر موارد اختلاف با آمريکا تغييري نخواهد کرد. در وراي اينکه رژيم بتواند در نيات خود توفيقي داشته باشد، عقب نشيني در قبال برنامه هسته اي بيانگر استيصال و بهم خوردن تعادل دروني نظام است.

در ادبيات روابط بين الملل، نکاتي که در فرايند تصميم گيري در ترسيم خطوط استراتژي هر نظامي حائز توجه است، در رهيافت هاي عقلاني در نحوه تصميم گيري حائز اهميت است. به عبارتي فرايند ايده آل درروند تصميم گيري، با تأکيد بر جستجوي جامع و کامل براي گزينه هاي مختلف و سپس انتخاب بهترين آنها، ارزيابي مي شود. مراحل تصميم گيري عقلاني شامل موارد زير است:
1- مواجه شدن با يک مسئله يا موضوع.
2- مشخص کردن اهداف، آرمانها و ارزشهاي مرتبط با مسئله.
3- تهيه فهرستي کامل از تمام راه حل هاي (سياست هاي) ممکن براي حل مسئله؛ (منظور ترسيم تابلوهاي گوناگوني از احتمالات سناريوها در چشم‌انداز کوتاه مدت).
4- ارزيابي پيامدهاي مثبت و منفي تک تک گزينه ها؛
5- مقايسه پيامدهاي گزينه ها با يکديگر بر اساس اهداف تعيين شده؛
6- انتخاب گزينه يا سياستي که پيامدهاي آن بيش ترين انطباق با اهداف را دارد.
در واقع تصميم گيري فرايندي است که حتماً منجر به يک انتخاب مي شود. البته دردنياي واقعي سياست خارجي، به ويژه در کشورهاي روبه رشد و در حال توسعه که نهادهاي مختلف وظايف جاري خود را دقيقاً انجام نمي دهند، هميشه مسئله از قبل شناسايي نشده است و همواره گزينه هاي مختلف براي حل مسئله گردآوري نشده اند. در بسياري از مواقع، مسئله اي به صورت اضطراري اتفاق مي افتد و تصميم گيري در شرايط بحراني با آن مواجه مي شود و بدون آنکه گزينه هاي مختلف را ارزيابي و يا حتي در نظر بگيرد، راه حلي براي موضوع ارائه مي دهد. بنا براين مشاهده مي کنيد که تصميم گيري هميشه مستلزم انتخاب از ميان گزينه هاي موجود نيست.
 بنابراين سياست گذاري خارجي را مي توان به مراحل زير تقسيم کرد:
1- شناخت مسائل و مشکلات؛؛ (بطور مثال، که همانا استراتژي دسترسي به سلاح هسته اي و پيامدهاي ناشي از بحران ناشي از آن در درون نظام است)
2- شناسايي روش هاي مختلف حل مسائل و انتخاب مناسب ترين آنها يا ارائه راه حلي براي آنها (تصميم گيري به توافق هسته اي با کشورهاي 1+5)؛
3- اجراي تصميم گرفته شده درباره مسئله؛ (عملکرد تصميم گيري)
4- ارزيابي پيامدهاي مثبت و منفي تصميم اجرا شده؛
اگر بخواهيم الزامات رويکردي محتوايي را بررسي کنيم، بايد بدانيم که مسئله در چه محيطي اتفاق افتاده و قواعد حاکم بر وضعيت ازالزامات رويکرد محتوايي چيست.
 با عنايت به فرمول مطرح شده در بالا، اينطور استنباط مي شود که تا اين مرحله انتخاب و تصميم گيري ولي‌فقيه خامنه اي، در حصول توافق با قدرتهاي جهاني کاملأ حساب شده و مبتني بر داده هاي موجود بوده است. لذا بايستي تأکيد کرد که «نرمش قهرمانانه و در پي آن، نوشيدن جام زهر» اجتناب ناپزيز و آگاهانه بوده است و با هدف تأخير در امر سرنگوني در راستاي بقاء نظام، اتخاذ شده است. به اين معنا که به منظور خنثي سازي تهديد اصلي، و ضرورت گذار از بحران از طريق مذاکره و دستيابي به توافق، مورد پذيرش ولي‌فقيه قرار گرفته است.
در گذشته نيز شاهد بوديم که در دوران خاتمي سياست تنش زدايي و گفتگوي تمدنها، قادر به تنزل يک موضوع از سطح امنيتي (خروج سفراي غربي از تهران در پي ترور رهبران حزب دمکرات کردستان در رستوران ميکونوس در آلمان، که خشم دولتهاي غربي را برانگيخت و رژيم را با بحران بين المللي مواجه ساخت)، به سطح سياسي و در نهايت سطح عادي رسيده است و به تعبير ديگر منجر به غير امنيتي کردن موضوع شده است.
استبداد ديني حاکم براي سرپوش گذاشتن بر شکست استراتژي هسته اي، مدعي است که بمب اتمي موهومي را فروخت که غربي ها مدعي آن بودند و در عوض رونق اقتصادي و بحث مربوط به امنيت نظام را خريد. گفته مي شود «توسعه اقتصادي» فداي «امنيت دفاعي» شد. بدون شک براي طرفين دعوا، «فرصت اقدام» از بين نرفته است. فراموش نشود که الويت رژيم در طول بيش از سه دهه «امنيت حفظ نظام» به هر قيمت بوده است. اصلاً رفتن به سمت توليد سلاح هسته اي نيز ناشي از دکترين امنيت بقاء رژيم شکل گرفت. روحاني در توجيه امضاي توافقنامه اظهار مي دارد «توافق بايد يک توافق برد- برد باشد. ما ببينيم به اهداف اصلي مان دست پيدا کرديم و طرف مقابل هم اگر يک هدف مهم دارد احساس کند به آن هدف دست پيدا کند، والا يا توافق نمي شود يا توافق پايدار نمي ماند. به اين صورت است که يک توافق برد – برد مي شود». وي آنگاه با دجاليت و رندي اضافه مي کند که «ما به سه هدف 1- تثبيت حقوق مان 2- خروج از فصل هفت شوراي امنيت سازمان ملل و 3- خروج از تحريم رسييديم که اهداف بزرگي بود؛ البته طرف هم مي گويد پيروزي به دست آورديم و ايران را براي رسيدن به بمب اتم يک سال فاصله انداختيم، خب اين پيروزي آن ها و اين هم پيروزي ما است». (مصاحبه با راديوتلويزيوني، 11 مرداد 1394). روحاني از اين اصل مي‌گذرد که هدف، دستيابي به سلاح هسته اي بود، و اين سه هدفي که او برمي شمارد مربوط است به اهداف مربوط به عبور از تحريم هاي جهاني. به عبارتي اگر رژيم از اول در پي تهيه سلاح اتمي نبود که اهداف سه گانه روحاني نيز محلي از اِعراب نداشتند.
توافق مديريت‌شده در برنامه هسته اي رژيم که به جام زهر ولي‌فقيه رهنمون گرديد، در واقع بازي باخت - باخت براي هر دو طرف مذاکره تبيين مي شود. براي درک بهتر اين توافق تحميلي، نتايج استراتژيک ناشي از آن در آينده را بايستي در رفتار و مواضع مسئولين رژيم مشاهده نمود.
در اوج جنگ سرد ميان آمريکا و شوروي ، در جريان «بحران موشکهاي بالستيک کوبا» که معروف است به «بحران خليج خوکها» و منجر به محاصره کوبا در اکتبر 1962 گرديد ، جان اف کندي رئيس جمهور وقت آمريکا به منظور جلب رضايت نيکيتا خورشچف نخست وزير وقت شوروي، و ممانعت از جنگ، فرمولي را ارائه کرد که به سياست برد – برد معروف شده است. پيشنهاد اصلي کندي که تا بيش از نيم قرن مخفي بوده و اعلام نگرديد، عبارت بود از اينکه به خوروشچِف پيشنهاد مي کند که در صورت بيرون بردن موشکهاي بالستيک از خاک کوبا، آمريکا نيز قبول خواهد کرد تا موشکهاي بالستيک خود، که در خاک ترکيه مستقر بود و اتهاد جماهير شوروي را هدف قرار داده بود را بيرون ببرد. خورشچف که اصلاً بدليل حضور موشکهاي آمريکا در ترکيه، کوبا را مجهز به موشکهاي دوربرد با هدف تهاجم به آمريکا مجهز کرده بود، پيشنهاد را پذيرفت. منتها آمريکا يک شرط را مطرح کرد و اينکه در توافق نامه عنوان نشود که آمريکا مخفيانه در ترکيه موشکهاي بالستيک داشته است. ازنظر خروشچف که به خواسته خود دست يافته بود، اهميتي نداشت که رسماً کوتاه آمدن آمريکا اعلام کند. لذا هردو کشور به نيات خود رسيدند و اين در دنياي روابط بين الملل به بازي برد- برد معروف است. امّا در حقيقت هردو کشور باختند. شوروي قادر نبود از طريق کوبا به سياست تهديد و شانتاژ آمريکا ادامه دهد، و آمريکا قادر نبود با موشکهاي بالستيک از طريق خاک ترکيه به شوروي حمله کند. اين شکست استراتژيک، متقابل بود. به عبارتي بازي برد – برد، در متن خود باخت – باخت تأبير و تفسير گرديد. ديگربان، خبرگزاري رسمي بسيج به تاريخ 14 فروردين 1394 بيانيه «لوزان» را پايان روياي توافق «برد‌-‌برد» اعلام کرد و برخي نمايندگان مجلس و محافظه‌کاران هم گفته‌اند در اين بيانيه «پنج خط قرمز» علي خامنه‌اي رعايت نشده است.
آنچه اکنون در توافق ميان رژيم و قدرتهاي جهاني شاهد هستيم نيزتداعي همان بازي باخت – باختي است که روحاني با فرافکني مدعي سياست برد – برد شده است. نه رژيم توانست به استراتژي توليد سلاح اتمي با هزينه سرسام آور توفيق يابد و نه آمريکا توانست به طور کامل بدنه هسته اي رژيم را از دور خارج کند.
استراتژي مقاومت سازمان يافته در به تله انداختن ولي‌فقيه:
شوراي ملي مقاومت ايران با تمام عناصر متشکل در آن، از جمله نيروي محوري آن، سازمان مجاهدين خلق ايران، از آغاز تأسيس تا کنون با هدف خلع يد از ديکتاتوري مذهبي و غاصبين حقوق سرکوب شده مردم، در ميدان مبارزه حضور فعال داشته است. در اين راستا تا آنجائي که در توان داشته، (با عنايت به دسيسه هاي دشمن آزادي ايران و متحدين خارجي اش) به روشنگري در افشاي ماهيت رژيم چه در داخل ايران و چه در سطح بين المللي اقدام نموده است.
بطور مثال، در دوراني که خميني براي اهداف شوم خود فرياد "جنگ جنگ تا رفع فتنه عالم" را سر مي داد، تنها نيرويي که در مقابل جنگ افروزي رژيم، پرچم صلح طلبي را برافراشت، شوراي ملي مقاومت به رهبري آقاي رجوي بود. مقاومت سازمان يافته با الويت دادن به منافع ملي ايران، چنين ريسکي را متقبل شد و تاريخ معاصر ايران برصحت مواضع اين جنبش به درستي قضاوت کرده است. همينطور اگر اهداف شوم رژيم در دستيابي به سلاح اتمي توسط مقاومت ايران فاش نمي شد، دنيا با خبر نمي شد که رژيم ولايت فقيه در پي چه اهدافي است، و منطقه خاورميانه بزرگ با چه خطرهايي مواجه مي گرديد. با آشکار شدن اين فريب بزرگ بود که چهره واقعي به اصطلاح مدره ها بر ملا شد. اين امر همچنين باعث شد که دولتهاي غربي در مقابل رژيم احساس خطر کرده و صف آرائي کنند. اين افشاگري استراتژيک، البته از احساس مسئوليت نسبت به صلح و حقوق بشر و از سرشت دمکراتيک و آزاديخواهانه جنبش سازمان يافته اي است که منافع مردم ايران در مبارزه عادلانه آنها براي کسب مردم سالاري و حقوق بشر در سر لوحه افکار و اعمالش قرار دارد. لذا هر نوع دستيابي رژيم به سلاح هاي کشتار جمعي را محکوم کرده و آن را بر ضد مصالح و منافع ملت ايران و صلح جهاني تلقي مي کند. زاويۀ بحث موقعي اهميت پيدا مي كند كه دريابيم كه تلاش خامنه‌اي و دستيارانش در دستيابي به تكنولوژي هسته‌اي نه از منظر اقتدار و ثبات داخلي، بلكه ناشي از وحشتي است كه از بهم خوردن تعادل دروني خود حس مي‌كند. در واقع تمامي تلاش رژيم در دستيابي به سلاح هسته‌اي، در جهت تقويت پاراديم امنيتي در چارچوب مناسبات داخلي و بين‌المللي است. مهندسي سياسي- ايدئولوژيک ولايت فقيه، ميخواهد با به قالب ريختن مردم ايران به ضرب تکنولوژي هسته اي و نمايش ثبات، از ملت ايران، «امتي واحد»، در خدمت بيت رهبري بسازد؛ و نيت هژموني طلبانه خود را در سطح بين المللي و بخصوص منطقه گسترش دهد. در اين راستا، افشاگري استراتژيك مقاومت ايران درمورد پروژه هسته‌اي رژيم، يكباره جهانيان را از غفلت فريب بزرگ، رهانيد.
بر همين سياق، استتراتژي جنبش آزادي ستان، بر محورهاي ذيل بنا شده بود:
الف: منافع ملي ملت ايران
ب: خدمت به صلح و ثبات در منطقه و جهان
ج: تأمين، تکوين و مهيا شدن نقشه مسير براي سرنگوني نظام آخوندي. چرا که شکست پروژه اتمي، پروسه سرنگوني را تسهيل و تسريع مي کند.
جنبش رهايي بخش در اين راستا به يک يک اهداف خود رسيد. هدف از اين نوشتار نيز بحث در باره چشم‌انداز موقعيت امنيتي رژيم بعد از توافق مي‌باشد.
ديکتاتوري ديني، به بهانه اينکه در تأمين سوخت راکتور اتمي، اسقلال ميخواست، محرمانه درپي تهيه چرخه کامل سوخت هسته اي برآمد. چرخه سوخت فرايندي است که به کمک آن اورانيوم را مي توان به مقادير دل خواه غني کرد و بسته به ميزان غناي اورانيوم، از آن در موارد مختلف بهره برد. در واقع، دستيابي به چرخه کامل سوخت هسته اي، رژيم را قادر به توليد بمب اتمي نيز مي کند. در دوران 8 سال رياست جمهوري اکبر هاشمي رفسنجاني، رژيم به فناوري غني سازي و امکانات لازم در اين زمينه دسترسي پيدا کرد و براي توليد سوخت هسته اي در داخل، در سطح نخبگان حکومت اجماع نظر ايجاد شد.(روحاني، 1390: 37). در دوران خاتمي فعاليت غني سازي اورانيوم وارد فاز جديد شد. امّا ديري نپائيد که در پس پرده تزوير آخوندي، حقيقت نيات شوم نظام بر ملا گرديد. باهشياري مقاومت سازمان يافته ايران در 13 آگوست 2002، وجود دو سايت اعلام نشده غني سازي اورانيوم نطنز و مجتمع آب سنگين اراک که براي توليد پلوتونيم نيز کاربرد دارد، افشاء گرديد. اين رويداد تاريخي نقطۀ آغاز بحران و مناقشه هسته اي رژيم به شمار مي رود. بعد از گذشت سيزده سال فريب و لاپوشاني کردن سياست تسليحات اتمي رژيم، بالاخره در تيرماه سال 1394ولي‌فقيه در دقيقه نود، تن به تسليم سپرد و جام زهر اتمي را سرکشيد.
ادامه دارد
منشور وارسته  

مزدوري و مزدور پروري جزء ذات رژيم آخونديست -بخش چهارم

 از آنجا‌يكه هيج پديده اي خلع الساعه ظهور، رشد و نمو نمي كند ، در بستر زمان و شرايط فعل و انفعالاتي صورت مي گيرد كه ماهيت آن شئي را كاملاً عوض مي كند. از آنجائيكه انسان فهم و اراده و اختيار دارد، خوبي و بدي را مي شناسد، زندگي در جامعه را فهم مي‌كند كه بايستي به التزامات آن پايبند باشد
 درست است هر انساني راه خود و مسير زندگيش را انتخاب مي كند تا اينجاي كار  نه تنها ايرادي ندارد بلكه حق مسلم انتخاب فرد است، ولي وقتي منافع فردي از  جمع پيشي مي گيردو برتري طلبي، پر كردن حفره ها و كمبود ساليان را بنحويي از قبل ديگران حل و فصل كند،ديگر انسان عادي نمي تواند باشد.
 اين گونه افراد، ماهيتاً اهل كار نيستند، حالت انگل دارند مي خواهند راحت طلبي كنند، ديگران تر و خشكش كنند، به فكر خودشان هستند، توجهي به دنياي ديگران ندارند، به حالتي مي رسند كه روز بروز   از صفات برجسته انساني تهي مي شوند، دنيا جديدي رويشان باز مي شود، دروغ ، دغلكاري، مردم فريبي، نان را به نرخ روز خوردن، با ديكتاتور  تا هرجا كه بشود همكاري كردن. يعني مي‌شود ، بي هويت  كامل، براي رسيدن اين مسير راه خطا و باطل را مي رود، جاسوسي مي كند و همكاري با ديكتاتور مي كند، ابتدا با لو دادن ساده! بعد  در مزدوري رنگ عوض كرده  هويتش از يك انسان عادي عدول كرده شكنجه مي‌كند و مي كشدديگر بعداز مدتياين گونه كار ها برايش قپه ندارد آنرا شغل شريف! مي دادند چون هر انسان خطا كاري براي اين كه از  واقعيت فرار كند يك سري اراجيف سر هم كرده كه خودش را بي
گناه جلوه دهد. اما بخواهد و نخواند دستش، روحش، قلبش ناپاك و ديگر همسنخي يا ديگر آحاد مردم ندارد.
شيطانسازي، محدوديت عليه مجاهدين در اشرف، ليبرتي و...

 رژيم آخوندي با در نظر گرفتن شرايط عراق، بهزعم خود فشار خود را در چند جبهه عليه اشرف و اشرفيان با بهكارگيري مزدوران و عناصر بهخدمت گرفته عراقي و لابيهاي خارجي در دستور كار قرار داد  تا از آب گل آلود ماهي دلخواه صيد كند. خانواده اشرفيان را با نيرنگ و فريب، وعده و وعيد  بهسوي اشرف گسيل داشت تا آنها را به آغوش گرم خانواده بازگرداند! اعزام نيروهاي معلومالحال عراقي تحت پوش خبر نگار، شخصيت شيوخ و…، تا در برگشت عليه مجاهدين اشرف موضع بگيرند. راه اندازي سايتهاي بدنام كه همگي به بند ناف وزارت بد نام اطلاعات آخوندي وصل و از آن ارتزاق ميكنند، راديوهاي فارسي زبان در آمريكا، اسكانديناوي و انگليس كه ياوهگوييهاي آخوندي را بيان ميكند. خريد قلمبهمزدان روزنامههاي بي پرنسيب عراقي براي چاپ و نشر اراجيف سرهم بندي شده و كليشهيي وزارت اطلاعات آخوندي و…
تلاش پرهزينه و بيوقفه رژيم براي دروغپردازي عليه مجاهدين و مقاومت ايران، همراه با توطئههاي  زنجيرهيي  بهمنظور نابودكردن فيزيكي و سياسي و تشكيلاتي آنها درحقيقت اين را بارز كرد كه رژيم در پهنة ملي و ايراني مانند سه دهه گذشته هماوردي جز مجاهدين و جايگزيني جز شوراي ملي مقاومت ايران  نمييابد در سال86 رژيم آخوندي 9876بار مجاهدين و شوراي ملي مقاومت را در راديو و تلويزيون و مطبوعات و خبرگزاريها و سايتهاي وابسته به اطلاعات نظام و همچنين راديوهاي فارسي زبان هدف تهمت و افترا و لجنپراكني قرار داد. اما با همين عدد هم بهسادگي ميتوان دريافت كه آخوندها  در تمام ايام سال بدون تعطيلي، بهطور متوسط روزانه 27بار به دروغپردازي و فحاشي و لجنپراكني عليه مجاهدين و مقاومت ايران مبادرت کردهاند يا همان دروغ را ازشبكه و كانال ديگري به خورد مستمعان  خود داده اند.
 رژيم  از ترس و استيصال در رابطه با مجاهدين، خيل عظيمي از  مفتخوران، دروغ گويان ، عريضه نويسان را استخدام كرده و با درست كردن هزاران سايت براي مزدورانش، عليه مقاومت لجن پراكني مي كند. در دستگاه آخوندي طيفي كه اصلاً از عقب مانده ترين اقشار  هستند به خدمت رژيم در مي‌آيند ، هزاران كتاب نوشتند و روزنامه توليد كردند هزاران نسخه مجاني ارسال كردند و مي كنند، تا جايگاه مقاومت را در اذهان عمومي خراب كنند، نشد كه نشد. 
 تا جايي در تاريخ به رژيمهاي ديكتاتوري بر مي گردد هيج رژيمي به انداره آخوند ها چه بلحاظ مالي، استخدام مزدور، تبليغات، دروغپردازي، تهديد،سركوب و ارعاب و... در رابطه با سازمان سياسي مثل مجاهدين انجام نداده است كه اين خود گواه بارزي از ضعف رژيم و گستردگي مقاومت سازمانيافته را مي دهد.  در يك كلام شبكه هاي خاصي در اكثر سفارتها و وزارت خانه هاي رژيم سر گرم  مزدوري و لجن پراكني عليه مقاومت هستند. يعني كار و كاسبي شان مزدوري عليه مقاومت است وبس.
ريشه ها و فاكتهاي تاريخي:
هر رژيم ديكتاتوري براي مرعوب كردن جامعه شگرد هاي ضد انساني خاصي را به كار مي برد، با تبليغات، با خريد مطبوعات و رسانه ها با سانسور و تفتيش عقايد با سركوب و دار ودرفش و... جلو رشد  تظاهرات و نارسائيها و نا آرامي ها راحتي موقت هم شده را مي گيرد.
 هيتلر، كه دم از  آريايي بودن و نژاد برتر مي زد، با تبليغات كوبلزي و وعده و وعيد در ابتداي كارش اذهان عمومي را به خود جلب كرد، ولي جنگ افروزي و خيانت  او، مردم را متوجه  اين ديكتاتور برزگ كرد، هيتلر  دستور داد،حتي در كوچه و بازار، بعضي از شهر جمجمه 
عابرين را انداره گيري كنندو كساني كه قسمت كاسه سرشان كوچكتر بود را انگ يهودي  مي زدند و در صدد دستگيري و ارعاب آنها بودند و آنها را خائن و مزدور  مي ناميد.
 خميني ملعون با علم كردن اسلام، جنگ افروزي، اسلام در خطره، همه با هم، اميال حيوانيش را در از بين بردن خانواده ها و پاشاندن آنها و بوجود آوردن اختلاف بين اعشاي خانواده و با اهرم فشار و سركوب بر اريكه قدرت سفيانيش تكيه زد، همه كس را غير از  ايادي خود كفار، منافق و خائن عنوان مي كرد.
 ولي در عالم واقعيت نه تنها در ايران بلكه در اين دوران معاصر در تمام دنيا هيج كس به مردم ايران و  همه مردم جهان اين قدر خيانت نكرد، خائن برزگ قرن بيست و بيست و يكم خميني و اياديش هستند چون ايدئولوژي آنها سر بريدن انسانيت از آغاز بوده است  از اين رو اشاعه مزدوري و تن پروري ازصفات بارز اين رژيم جاني و ديكتاتور است، مزدور استخدام مي كند در همه جا دانشگاه، ادارات، كارخانه ها، مساجد و خيابانها تا رژيم نامشروعش را با پوش مردم هميشه در صحنه سر اپا نگه دارد.
حالا كسي  كه در عصر  آگاهيها، اين قدر جنايت مي كند، لشكر كشي راه مي اندارد ، ميليونها انسان را به كشتن مي دهد ، جنگ افروزي را در منطقه دامن مي زند و آنرا 
ادامه مي دهدو هر آن كس از اين رژيم به هر نحويي دفاع مي كند، جاسوسي كند ، دستگير كند ، شلاق بزند، سايت درست كند و زمينه قتل اشرفيان را بوجود مي آورد، كتاب دروغ بنويسد، براي مالكي نامه تشكر از قتل اشرفيان بنويسد و يا در خارج  ضد مجاهدين لجن پراكني كنند و... همه و همه خائن، مزدور هستند حالا فوكل كرواتي باشند يا ريش درازي، فرقي نمي كند. 
پليد جفت پليد است               پاك جفت پاك
محمود نيشابوري

جمعي از زندانيان سياسي دربند در زندانهاي رژيم خميني، حمايت بخش فارسي بي بي سي از شكنجه در ايران را محكوم كردند

 جمعي از زندانيان سياسي دربند  در زندانهاي رژيم خميني، حمايت بخش فارسي بي بي سي از شكنجه در ايران را محكوم كردند
جمعي از زندانيان سياسي زندانهاي مختلف رژم خمینی (كه اسامي آنها ذيلا امده است) حمايت بخش فارسي بي بي سي از شكنجه در ايران را محكوم كردند.
اين زندانيان كه خود هر لحظه در معرض فشار و شكنجه دژخيمان فاشيسم مذهبي قراردارند، هموطنان آزاديخواه را به محكوم كردن اين اقدام ضد انساني و ضد موازين حقوق بشر، فراخواندند.
 1- جابر آباديان
2-  جواد آباديان
3-  ملك محمد آباديان
 4- هادي آباديان
5- فريد آزموده
6- حسن آشتیانی
 7- محمد امين آگوشي
8- پوريا ابراهيمي
9-رضا اكبري منفرد 
10-  حميد برهاني
11- شفيع محمد بلوچ زهي
12- حمید (ماشاالله) حائری
13- ايرج حاتمي
14- خالد حرداني
15- رسول حردان
16- ايوب ريگي
17-شاهين ذوقي تبار
18- عيد شيرزاد
 19- علی صلان پور
20 - عليرضا فراهاني
21- اصغر قطان
22- آيه الله سيد حسين كاظميني بروجردي
23- صالح كهندل
24- علیرضا گلی پور
25 - سعيد ماسوري
26- ايرج محمدي
27- علي معزي
28- نظام ملازاده
29- پيروز منصوري
30 - غفار نقشبندي
31- اسدالله هادي
32- ميثاق يزدان نژاد
33- بابک آسیابی
34- علی عسگری
گفتني است كه صداها تن از زندانيان سياسي رژيم هاي شاه و شيخ و نيز پناهندگان سياسي، فعالين سياسي و مدافعان حقوق بشر در ايران بيانيه اعتراض به حمايت بي بي سي از شكنجه در ايران را تا كنون زامضا كرده و خواستار حمايت گسترده هم وطنان از اين بيانيه مي باشند. آدرس اين بيانيه براي مطالعه و امضا: اينجا
آدرس براي امضا:  اينجا

اثرات زهر بر كالبد فرتوت رژيم

در روزگاران نه چندان دور، در شهر ما، رفتگر زرنگ و خوش برخوردي بود كه، همه به او احترام مي گذاشتند. بعد از مدتي ديديم، آقا صادق ديگر خيابانها را جارو نمي كند، متوجه شديم ايشان ارتقاء يافته اند!
طوري خودش مي گفت: شهر دار او راصدا مي كند و مي گويد: آقا صادق، مشكلي داريم در شهر  مي توني  دنبال كني!؟
صادق: تا موضوع چه باشد!
خلاصه مسئله از بين بردن سگهاي ولگرد مسئوليتش رابه او دادندوقتي به مدرسه مي رفتيم تو راه گاهاً آقا صادق را مي ديدم كه با يك كاري و يك فرغون و يك بيل آواز خوانان، دنبال شكار! مي رود. آقا صادق ديده بود سگها زياد شده اند چاره را در  خوراندن زهر ديده بود كه كارايي زيادي دارد و او سالها اين كار را مي كرد
انقلاب شده بود بازنشسته شده بود و ضد آخوند ها ، پسرش همكلاسي من بود گاهاً به خانه شان مي رفتم آقا صادق مي گفت: ما كه كار آبرو داري نداشتيم، اما حالا اين آخوندا مكار آمدند همه چيز را خراب كردند و بردند و كشتند، تو پسرم بايد كاري كني كه سمي كه من به سگهاي بد بخت مي دادم به اين آخوند ا با كمك آدماي خوب بخوراني، واقعا اين آحوند ها از سگ و گرگ و همه درنده ها خطرناكترند
حالا بعد از مدت زيادي، گويا دعاي آقا صادق مستجاب شده، زهر  را از بالا تا پائين رژيم خوراندند، كه تمام تار و پودش را  داغان كرده است، و رعشه مرگ هويدا گشته و ياوه گويي و هذيان  بالا رفته است، به  زوزه ها و سگ دعوا هايشان توجه نكنيد، علتش همان زهر هلاهل  و اثرات آن است. حالا مماشا تگران، لابيها رژيم ،  بي بي سي و 
مزدوران داخلي و خارجي  مي گويند جرعه حيات! بود ، نه آقا زهر درست حسابي بود كه اين مقاومت بر حلقوم اين جانيان سرازير كرد. نوشي جان
از كرامات شيخ ما اين است         زهر را خوردند و گفتند شيرين است

محمود نيشابوري